داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

مژگان خانم!(قسمت دوم)


 

 

یک روز مژگان خانم با چشمانی اشکبار به همراه شوهرش که بشدت عصبانی بود داخل دفتر امد....ظاهرا قضیه از این قرار بوده که یکی از کارمندان دیگر طاقت نیاورده و در مورد کارهایش به او هشدار داده و به او گفته که از کارهایش دست بردارد چون ممکن است شوهرش خبر دار شود  او هم بشدت از این هشدار ترسیده بود و شاید برای پیشگیری از طبعات منفی فاش شدن ماهیت رفتارش به شوهرش گفته بود که شما که بعضی شبها به دنبال من می ایید کارمندان به بنده مشکوک شده و پشت سر من شایعه سازی می کنند! و در حقیقت او را با خودش به فروشگاه اورده بود که نوعی فرار به جلوانجام دهد!..

شوهرش که ظاهرا جوان با غیرتی به نظر می رسید! و در حالیکه چهره برافروخته ای داشت و رگ گردنش هم متورم شده بود! بشدت به شایعه سازی که در مورد همسرش صورت گرفته بود اعتراض کرد و از انجا که راننده کامیون بود با اصطلاحات خاص خودش! حتی کارمندان مربوطه را تهدید  کرد و گفت که ان پراید هاچ بک سفید رنگ که برخی شبها به دنبال ایشان به فروشگاه می اید بنده هستم که طبعا شوهر ایشان می باشم  و بشدت شایعه سازان را تهدید کرد!...ما هم ترجیح دادیم در برابر حرفهای ایشان سکوت کنیم و فقط بگوییم که رسیدگی می شود  و مشکلی نیست و احتمالا حرفهای زنانه ای است که خیلی ربطی به ما ندارد ولی ایشان نمی دانست که انچیزی که موجب ان همه شایعه در اطراف  همسر ایشان شده  راننده پراید هاچ بک سفید رنگ نیست! بلکه انچیزی که باعث ان همه حرف و نقل شده راننده های زانتیای نوک مدادی ماکسیمای مشکی 206 سفید مگان خاکستری رانا قرمز ماتیکی پراید سفید با راننده موهای دم اسبی پراید سفید با راننده سیبیلو پراید سفید با راننده کچل! ابزار فروش با صفا و طناز محله همراه با یک پیکان سفید  تصادفی! ......ولی در هر حال سکوت را بر افشاگری ترجیح داده و شوهر عصبانی خانم را ارام نمودیم منتها بنده معمولا بعد از ظهرها به تعاونی می رفتم ولی فردای انروز هشت و نیم صبح به انجا رفتم و گفتم که مژگان خانم به دفتر بیایند....

ایشان به دفتر امده و روی صندلی نشستند....به ایشان گفتم که می خواهم یک صحبت دوستانه با ایشان داشته باشم که ایشان هم که معمولا بسیار خونسرد بود استرس کاملا از رفتارش معلوم بود از ایشان پرسیدم:میشه بگید ان  جوان قد کوتاه ی که یک 206 سفید دارد که گاهی شبها به دنبال شما به فروشگاه می اید و حتی نیم ساعتی در فروشگاه قدم می زند تا کارشما تمام شده تا بتواند جنابعالی را همراه خودش ببرد چه کسی است!؟ او اولش  گفت :کی؟چی؟ کجا؟! و گفت که تا به حال یک چنین کسی را ندیده! منتها کمی دقیقتر که ادرس ایشان را دادم و گفتم که بقیه همکاران هم ایشان را دیده اند  ناگهان حضور ذهن پیدا کرده و یادش امد! و گفت که ایشان پسر عموی بنده است که گاهی اوقات  توی مسیر زحمت می کشند! و بنده را هم تا منزل می رسانند! من هم گفتم پس ان  جوانی که در کنار  فروشگاه ابزار فروشی دارد و در ان شب به یاد ماندنی در ان رستوران  خیلی شاعرانه و رمانتیک با چنگال جوجه کباب دهانتان می گذاشت!چه کسی است؟ او هم هول شد و دست و پایش را گم کرد و گفت که او نامزدم است! من هم بلافاصله از این سوتی ایشان استفاده کرده و گفتم: اگر ان جوان ابزار فروش نامزد شماست پس ان راننده تریلی عصبانی که دیروز می خواست ما را بزند چه کسی است!؟ مگه شوهر شما نیست!؟ و من تا انجاییکه می دانم دختری که عقد کسی است دیگر نمی تواند نامزد دیگری شود و به عبارت دیگر یک دختر نمی تواند به دو نفر شوهر کند! مگر اینکه جدیدا یه تغییراتی در برخی قوانین شرعی ایجاد شده  که ممکن است  بنده بی خبر باشم! ...به اینجا که رسیدیم به گریه افتاد....

می خواست همچنان توجیه کند که من هم نگذاشتم ادامه بدهد و به او گفتم: زندگی خصوصی شما به ما ربطی ندارد اینکه شما با چه کسی هستی و با چه کسی به رستوران می روی و سوار ماشین چه کسی می شوی به ما هیچ ارتباطی ندارد و ما نمی خواهیم کسی  را برای زندگی خصوصیش باز جویی کنیم ولی اینکه تازه شوهر گردن کلفت و عصبانیت را بیاوری که همکارانت را تهدید کند و ابرویشان را ببرد این دیگر پذیرفتنی نیست و ماندن شما دیگر اینجا به صلاح نیست و بهتر است که بروی...

او هم با گریه شروع به خواهش و التماس کرد و گفت:من یک ماه بیشتر به عروسیم باقی نمانده و اجازه دهیم ان یکماه را انجا بماند  که من هم گفتم اگر ما هم اجازه دهیم دیگر ماندن شما در ان تعاونی و با ان حرف و نقل ها و شایعات درست نیست و حتی ممکن است زندگی و اینده  شما را تهدید کند و بهتر است که ایشان از انجا بروند او هم خودش با حرف های من قانع شد که دیگر ماندنش به صلاح نیست و سر انجام همان روز تسویه حساب کرده و استعفا داد.....

یکی دو هفته ای از ان اتفاق گذشت که  شنیدم یک روز صبح که من در تعاونی نبودم زنی میانسال و عصبانی وارد فروشگاه شده که ظاهرا خواهر ان جوان قد کوتاهی بوده که با 206 به دنبال مژگان خانم می امد...او گفته که برادرم با دختری به نام مژگان اشنا شده و من ردش را تا اینجا گرفته ام! و او به برادرم قول ازدواج داده و به او گفته که عقدم را با شوهرم به هم می زنم و با تو ازدواج می کنم و برادرم هم مقداری طلا و جواهرات برای او خریده و حالا موبایلش خاموش است و  ناپدید شده هر چه هم به برادرم می گویم که پیگیر قضیه باش و او را پیدا کن و لااقل طلاهایی را که برایش خریده ای از او بگیر ولی او  اوضاع روحی خوبی ندارد حاضر به همکاری نیست و به ما هم می گوید به شما ربطی ندارد و دخالت نکنید و البته  تا مدتی هم برخی اقایان که اخر شب ایشان را تا منزل اسکورت می کردند! با اعصابی خراب و قلبی شکسته! به تعاونی امده و سراغ ایشان را می گرفتندو از ظواهر امر پیدا بود که مژگان خانم به برخی طرفدارانش الت زده و متواری شده است!....

یکشب دوباره مژگان خانم مجددا همراه  شوهرش شاد و خوشحال به فروشگاه امد شاید با این کارش می خواست مشت محکمی به دهان یاوه گویان بکوبد!...داخل دفتر امد و یک کارت عروسی به من داد و اصرار کرد که حتما تشریف بیاوریم!....من هم کارت را گرفتم و نگاهی به ان انداختم و با خنده رو به ایشان کرده و گفتم:مبارکه! انشاالله که خوشبخت بشوید!...ایشان هم کمی سرخ شد سرش را پایین انداخت و گفت: خیلی ممنون.....

 

نظرات 38 + ارسال نظر
رهگذر سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 10:38

فقط میتونم بگم متاسفم برای اعتمادی که به تاراج رفته

المیرا سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 13:18

سلام اقا مهرداد خوبین؟ صرفا جهت اطلاع خواستم بدونید من همه پست ها تونو می خونم ولی متاسفانه کم تر وقت میکنم کامنت بذارم

داستان جالبی بود و تاسف اور!!!

ما دهه شصتیا نگاهمون به زندگی چجوری بود ودهه هفتادیا ...فقط خدا عاقبت دهه نودیا رو بخیر کنه

درود بر المیرا خانم
هیچ عذری برای کامنت نگذاشتن مورد قبول نیست!
احتمالا دهه نودیا پوزه جوانان غربی را به خاک خواهند مالید!

جیرجیرک دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 14:42

واینکه شما بعنوان مدیر مجموعه و یک انسان بهترین روش رو در پیش گرفتین.بهرحال اگه واقعا روح همسر ایشون از مسایل بیخبر باشه،سوتی های زیاد همسرش میتونه مساله رو واسش رو کنه اگه خودشو به خواب نزنه.بهرحال هستن آدمای زرنگتر از اون خانوم که نذارن سرشون رو کلاه بذاره و راحت و با خیال آسوده جیم بشه.
و بنظر من اونایی که میگن باید به همسرش میگفتین،ما حتی در دین خودمون و رفتارهای ائمه بارها در احادیث خوندیم که اگر خطایی و گناهی از شخصی می دیدند از کنارش رد می شدند و نمیذاشتن که آبروی شخص با برملا کردن خطایش برود.

من هم با شما موافقم
ما تو زندگی کسی نیستیم پس نمی تونیم در مورد دیگران قضاوت کنیم...
وقتی قتلی اتفاق میفته همه میگن قاتل مقصره و باید اعدام بشه ولی کسی نمیگه جامعه ای که ان قاتل در ان تربیت شده ان خانواده ای که ان قاتل در ان بزرگ شده و ان فقری که ناخواسته گریبانگیر او شده تا چه حد مقصره....مفهوم گناه کمی برای من گنگ و نامفهوم است و در پست جغرافیای تولد که در وبلاگ قبلیم بود به اندازه کافی توضیح داده ام

جیرجیرک دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 14:35

آقا به نظر من حدس و گمان زیاده و دلایل مختلفی میشه براش ارایه کرد.
چرا نمیگیم بعضی آدما صرف این که فقط بتونن فکر کنن آدمای زرنگی هستن این کارو نمیکنن که منشاش میتونه آسیب هایی که قبلا بهش وارد شده باشه،باشه.
یا اصلا از کجا معلوم که خود شوهر ایشون در کار همسرش شریک جرم نبوده.
والا کم نیستن زن و شوهرایی که با همدستی هم سر خیلیا رو کلاه میذارن.
بهرحال من حتی یک اپیسلون هم برای مرد قصه افسوس نخوردم چون اصل ماجرا رو نمی دونم و نمی دونیم.

آذر دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 13:43

من جای شما بودم نمیذاشتم سر اون راننده کامیون کلاه به این گشادی بره.گناه داشت طفلی.

چی بگم والا
من اون کاری را کردم که فکر می کردم درسته..،.

سما یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 20:46

واقعیت همینه!
ما اصول دین رو رها کردیم، به فرع چسبیدیم!
جالبه که، حتی دین هم گفته اول امر به معروف کنید، لسانی!زبان خوب! نه اینکه برای کسی رفت خط و نشون کشید و با زور و تهدید (بخوانید گشت ارشاد)، نهی از منکر کرد!
چرا انقدر که بعضی از خانوم ها (عموما چادری) به نداشتن حجاب یا بد داشتن این مسئله روی خانوم های دیگه حساسن، ولی پسرهای شاخ شمشادشون بعضا دیده شده با ابروهای برداشته میان بیرون؟
چرا ما فقط به فکر فرعیم؟
اصل دین عدله، بهش فکر میکنیم؟اصل دین معاده، اصلا مهمه؟ یا چون من دارم نهی از منکر میکنم، جام تو بهشته؟ اصلا ذره ای احتمال میدیم که با امر به معروف من، ممکنه دل یه نفر بشکنه؟ کسی که ممکنه اتفاقی شالش عقب باشه؟

نظر شخصیه من اینه که ما دین رو دست آویزی قرار میدیم، برای ارضای حس کنجکاوی و دخالت درونیمون!

ببخشید طولانی شد و کمی بی ربط به پست (ولی مرتبط با کامنت ها)

من هم با بخش بزرگی از کامنت شما موافقم
مثلا ممکنه یک دختر نوجوان خطایی مرتکب شده باشد ولی گاها در خیابان دیده ام انچنان برخورد تندی با او صورت می گیرد و مثل یک مجرم با او رفتار می شود که از ترس به گریه می افتد من فکر می کنم ان برخورد خشن منکرش بسیار بدتر و بزرگتر از چند تار موست که ممکن است از حجابش بیرون افتاده باشد و برای همین هم اوضاع اخلاقی روز به روز بدتر می شود...ولی افسوس که نمی دانند...

مهسا یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 18:05

ای بابا... شنیدن این قبیل مسایل ناراحت کنندس چه برسه به دیدنش! اونم زمانیکه آدم میدونه کاری از دستش بر نمیاد.
شما که بهترین تصمیم رو گرفتی، امیدوارم این خانوم هم هرچه زود تر از خر شیطون پایین بیاد و یا اگر کوتاهی از جانب شوهرش حس میکنه با کمک هم مشکل رو برطرف کنن.
هی...واقعا دیگه نمیدونم چی بگم!

من هم ارزو می کنم که زندگی خوبی داشته باشند و اگر اشتباهی داشته اند اصلاح شود بالاخره بعضی ها ممکنه دوران جوانی اشتباهاتی داشته باشند ولی تدریجا سر عقل بیاند و اصلاح شوند فقط به کمی فرصت نیاز دارند!

عطیه یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 16:27

به برخی طرفدارانش الت زده و متواری شده است!.... عالللللللللللی بود یعنی. ترکیدم از خنده.
متاسفانه این قضیه ایه که ب شدت داره زیاد میشه و البته نمیشه گفت که بیشتر خانما مقصرن بلکه تقصیر مردا هم هست و به نظرم مشکل بزرگتر اینه که این رفتار عاادت میشه و دیگه نمیشه به یکی بسنده کرد و هی مجبوری به برخی طرفداران الت زده و متواری شوی.

حرف زیاد دارم ولی ترجیح می دهم در مورد و حواشی ان واژه ای که موجبات خنده شما را فراهم کرد زیاد نپلکم!(نمی دونم شما با این فعل اشنا هستید یا نه! پلکیدن یعنی چرخیدن و دور زدن مکارانه!)

اعظم46 یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 15:17

اگر ما ابروی ایشان را می بردیم و زندگیش از هم می پاشید ایا کارمان درست بود؟

ممنون ازجوابی که دادید -منظور من آبروریزی چلو همسرش نبود بلکه تذکر (چه شفاهی وچه کتبی ویا جتی تهدید به اخراج در صورت مداوت وتکرار) به صورت انفرادی بود مثل همون کاری که آخر سر انجام دادی اینطوری جو فروشگاه بهتر می شد وشاید کار به تماس با نامزدش کشیده نمی شد

علت رفتار افرادی که شئونات مذهبی رو رعایت نمی کنن رو خداوند در سوره حجرات جواب داده ولمایدخل الایمان فی قلوبهم

اعظم خانم ما کمی با هم اختلاف نظر داریم!
البته هیچ اشکالی ندارد دوستان هم می توانند اختلاف نظر داشته باشند و در عین حال از یکدیگر بیاموزند....
در مورد ان ایه قرانی هم چون بنده از تفسیر قران چیزی نمی دانم ترجیح می دهم اظهار نظر نکنم...

بهروز یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 13:43

سلام مجدد
مهرداد خان اینکه میگی زتدگی خصوصی افراد به خودشون ربط داره یه چیزه اما اینکه میبینی جلو چشمت و در دید همگان داره کار ناصوابی انجام میشه و خودت رو به ندیدن بزنی و بی تفاوت باشی کار درستی نیست . دست کم میتونی از اون آدم فاصله بگیری . در این مورد کار دختره واقعا نفرت انگیزه

درود بر بهروز خان
می دونید دوست من بین حریم خصوصی افراد و رفتار اجتماعی انها بعضا یک خط باریک است که بخصوص در کشورهایی نظیر ما تفکیک ان مشکل است اجازه بدهید یک خاطره که میخواستم در یک پست بنویسم اینجا بگویم....
مشتری داشتیم که یک دختر ده دوازده ساله داشت و او را تنها برای خرید می فرستاد منتها مشکلی که داشت این بود که هم جثه بزرگی داشت(به نسبت سنش) و هم اینکه بسیار بد و تنگ لباس می پوشید لباسهای بسیار تنگ که متاسفانه برجستگی های زنانه او کاملا مشخص بود و البته به نظر می رسید که کمی هم کند ذهن هم باشد ....من چند بار ایشان را دیدم و به صندوقدارها گفتم که اگر او برای خرید امد به او جنس نفروشند و بگویند که مادرش بیاید که عاقبت هم مادرش امد به او گفتم اگر دختر شما بیست و پنج شش ساله بود و کاملا عاقل حتی اگر لخت هم بیرون می امد به بنده ربطی نداشت ولی این دختر شما با این پوشش ان هم در مملکت ما که مملو از عقده های جنسی است ممکن است در معرض تعرض و اسیب جنسی قرار بگیرد و از ایشان خواهش کردم که دیگر دخترشان را با این ظاهر به فروشگاه نفرستند که البته چندان توجهی نکردند! ولی ما وظیفه مان را انجام دادیم....
من اعتقاد راسخ دارم که نباید در حوزه خصوصی افراد وارد شد منتها مرز ظریفی وجود دارد که گاهی تشخیصش مشکل است....

ندا یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 11:29 http://mydailyhappenings.blogsky.com/

سلام بر همشهری عزیز
(البته ساکن اصفهان نیستم)
داستانه قابل لمسی بود انقد که رو به افزایشن، قسمته بد قضیه هم جاییه که داره از سن پایین شروع میشه، دلیلش رو نمیدونم پس قضاوت نمیکنم، اما کار اشتباه، اشتباهِ و چیزی نمیشه گفت.

با پاسختون به اعظم46 کاملا موافقم، حریم خصوصی افراد رو به اسم امر به معروف یا نهی از منکر نمیشه نقص کرد و اینکه دخالت و نصیحت بیجا پافشاری میاره.

درود به ندا خانم همشهری عزیز
به نظر میرسه هنجارها بخصوص برای دهه هفتادی ها در حال تغییر است....
هیچ کس هم نمی تونه جلوی این تغییر را بگیره چون کسانی که باید از نظر اخلاقی ناصح باشند مشروعیتشان را از دست داده اند برای همین ما با نوعی هرج و مرج و بی قانونی اخلاقی مواجهیم که حتی در لیبرال ترین کشورهای غربی هم دیده نمی شود یکی از نشانه های ان هم اماری بود که پست پیش از طلوع گفته شد...

دختری با اسانس احساس یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 00:15

سلام:)
ای بابا این تعاونی چقد سوژه داره اون از خاله جان اینم از مژگان خانم خدا بعدی رو به خیر کنه
-من به نظرم ابنطور ادمی با این حال که تعهدی به همسرش داره ولو اینکه سر خونه اش نرفته انقدر راحت خیانت میکنه بعد از ازدواج هم همینه و یه روزی به بدترین شکل لو میره

درود بر شما
اول اینکه اغاز زندگی مشترکتان را تبریک می گویم و ارزوی می کنم زندگیتان شاد و مستدام باشد...
دوم اینکه اطراف ما پر از سوژه است فرصت نوشتنش نیست!....

سما شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 18:27

یک کامنت کاملا بی ربط
الان که داشتم کامنت ها رو میخوندم، دیدم دوست عزیز گفته، بدون دیدن شما و فقط خوندن مطالبتون در برخورد با یه فرد اصفهانی یاد شما افتاده، من خواستم اعلام کنم که از لحظه ای که وارد وبلاگتون میشم، تقریبا تمام نوشته های شما (چه پست ها و چه پاسختون به کامنت ها ) رو با لهجه ی اصفهانی میخونم

باور کنید که بنده با لهجه اصفهانی حرف می زنم ولی با لهجه نمی نویسم!

یه رهگذر شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 16:33

http://ironmard.blogfa.com/post/35

برای برگردوندن مطالب بلاگفا

ممنون دوست عزیز از راهنمایتان
حتما سر می زنم ببینم میشه کاری کرد...

مهندس جان شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 15:49 http://mohandesjan.blogsky.com

نوشتتون عالی بود

ممنون مهندس جان

اعظم46 شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 14:29

یکی از ویژگیهای یک جامعه متمدن این است که ادمها در حوزه خصوصیشان ازاد باشند در اینصورت است که همه راحت زندگی می کنند


به نظرت همکاران این خانم راحت زندگی کردن؟آیا باعث تشویش خاطرشون نشد؟

پس جای امر به معروف ونهی از منکر کجاست؟

علت این نابسامانی ااخلاقی چیه؟ جز تساهل در فروع دین

اعظم خانم اجازه بدهید با شما موافق نباشم....
اگر ما ابروی ایشان را می بردیم و زندگیش از هم می پاشید ایا کارمان درست بود؟ ایا اینده بهتری داشت؟ ایا جامعه اخلاقی تر می شد یا اینکه با از بین رفتن زندگی خانوادگیش ماکسیماها و زانتیاهای بیشتری در کمینش بودند.......
ایا در گذشته ما اخلاقی تر زندگی می کردیم و یا حالا که عده ای مدعی در زندگی خصوصی مردم دخالت می کنند...
چرا در تاجیکستان که حکومتش با حجاب مخالف است و بشدت بر ضدش تبلیغ می کند و استخدام زنان محجبه در بسیاری از ادارات ممنوع است حجاب بسرعت در حال گسترش است ولی در کشور ما بعد از چهل سال امر به معروف و نهی از منکر و تبلیغات فراوان در مدارس صداو سیما دانشگاهها.... برای حفظ حداقل حجاب هنوز به گشت ارشاد نیاز داریم و به گفته خود مسئولین روز به روز اوضاع بدتر می شود ....زمانی که من دانش اموز بودم حتی به شلوار جین پسرها و عینک افتابی دخترهاهم گیر می دادند ایا این دخالت ها در زندگی خصوصی مردم باعث شد ما اخلاقی تر بشویم یا اینکه با عث شده از هر چهار ازدواج یکی به طلاق بینجامد که حتی از برخی کشورهای غربی هم بدتر است هیچگاه با پا گذاشتن به حریم خصوصی افراد اوضاع درست نمی شود که خرابتر می شود.. انقدر حرف دارم که می توانم برای پاسخ به شما یک کتاب بنویسم! ولی فعلا تا همین حد کافیه تا فرصتی دیگر....

ققنوس شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 10:38 http://ghoghnooshope.blogfa.com/

سلام آقا مهرداد
جدای از مباحث جامعه‌شناختی و رفتارشناسی افراد به خصوص زنان این مملکت، بسیار لذت بردیم از نقل داستان شما.
فقط اون چیزی که من متوجه شدم مژگان خانم طعمه ةای خودش را از یک سنخ انتخاب نمی‌نموده است.
از مالک زانیا و ماکسیما گرفته تا 206 و حتی پیکان هم جزء مخاطبین ایشان قرار گرفته اند. شاید به توان به مسئله تیغ‌زنی بیشتر از مسئله تفریح و ... پرداخت و مورد بررسی قرار داد.
اما به هر حال احتمالا مژگان خانم هم برای شوهرش و هم برای دوستانش مهره مار داشته است. معمولا این آدم ها به راحتی می‌ـوانند شرایط خود را مدیریت نمایند.
جمله آخرت هم بسیار زیبا بود. ما کلمه اصلی را بارها از همسر راجع به دیگران شنیده‌ایم. :)))

درود بر ققنوس خانم
ممنون دوست عزیزم شما لطف دارید...
شاید ترکیبی از تیغ زدن و تفریح مهمترین انگیزه ایشان از این رفتار و روابط هیجان انگیز و ماجراجویانه بوده است!...
من فک می کنم ژنتیک هم مهم است...بعضی ادمها بطور ذاتی تنوع طلب و ماجراجو هستند منتها هر کسی در یک جهت از زندگی...

فندوقی شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 09:30 http://0riginal.blogfa.com/

سلام دوست قدیمی. مثل همیشه عالی می نویسید.
کار این خانوم خیلی زشت بوده و از اون زشت تر اینکه دنبال توجیح واضحات بوده. احتمالاً جهت هزینه های جهیزیه و سرکیسه کردن با دیگران بوده. در هر صورت آه اون افراد ساده لوح دام گیر زندگیش میشه و شاید یکی از اون افراد رو جایی ببینه و پیش همسرش دستش رو شه

درود بر فندوقی خانم!
حرفهای شما کاملا درسته و خوشحالم که دوباره شما را می بینم....

ندا بانو شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 00:46

سلام آقای مهرداد
وقتتون به خیر
خوشحالم که درست زمانی رسیدم که هر دو قسمت دنباله دار این داستان نوشته شده بود و هر دو رو توامان تونستم بخونم و جزو منتظران بخش دوم نباشم!
خب امثال مژگان خانم در جامعه ی ما با نهایت تاسف رو به افزونیه..متاسفانه خود من بین دوستان دبیرستانم این مورد رو سراغ دارم که علیرغم همسر و فرزند، رابطه ی موازی هم داره..هرچند میدونم دلیل خیانتش به علت مسائل مالی و همچنین بیکفایتی همسر معتادش چه در امر معاش و چه مسایل زناشویی به انضمام مقابله به مثل با خیانت همسرش هست..اما فقط میتونم دلیلش رو درک کرده و بفهمم ولی بهش حق نمیدم..
من هم به مثابه ی شما فکر و عمل میکنم..به زندگی شخصی و خصوصی افراد کاری ندارم ..البته مادامی که خواسته و یا تقاضایی از من نداشته باشن که مغایر با منشور اخلاقی من بوده و همچنین خواسته ها و انتظارات نابه جاشون منو درگیر نکنه..مثلا همین دوستم که ازش نامبردم روزی با من تماس گرفت و گفت شوهرم ممکنه با منزل شما تماس بگیره..بهش بگو من پیش توئم!!!
بعد از چند دقیقه بحث و جواب منفی من و گریه و التماسهای اون تنها لطفی که میتونستم در حقش کنم این بود که چند ساعت خط تلفن رو مشغول نگه دارم که مجبور به دروغ و فریبکاری در مواجهه با همسرش نباشم..
مژگاان داستان هم بعید میدونم اگه تو رفتارش تجدید نظر نکنه بتونه زندگی موفق و آیرومندانه ای رو در پیش داشته باشه..به هر حال یه روزی یه جایی یه جوری به دام میوفته..این قانون نانوشته ی طبیعته..

درود بر ندا بانو...
داستانی را که در مورد دوستتون گفتید ارزش یک پست را داشت برای همین دیگه من حرفی ندارم!

سایرا جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 23:26

برخی طرفدارانش **الت **زده و متواری شده است

ببخشید معنی این جمله یعنی چی؟

قول میدم دیگه از این جمله استفاده نکنم!

آبانی جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 17:57

سلام

خیلی ادم متاسف میشه بخاطر وجود همچین زن هایی که فطرت پاک زن هارو زیر سوال میبرن با همچین افکار پلیدی که دارن! مگه میشه یه زن خالی از احساس باشه!!عذاب وجدانم نداشته نه بخاطر مرد های دیگه حداقل بخاطر شوهر خودش!!

چه پرووهم بوده عروسیم دعوت کرده!لج منو دراورد!

درود بر شما...
ادمها بسیار متفاوتند و هر کسی نهایتا مسئول رفتار خودش است .....
البته بعد از همه ان کارها همراه با شوهرش و کارت دعوت به فروشگاه امد که بگوید بدخواهان و فضول ها! نتوانسته اند زندگیش را خراب کنند!

م جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 17:27

بد به دلتون راه ندید با اون طلاها میخواسته پول جهیزیه اش رو جور کنه
( الان دیدم بقیه هم همینو گفتن)
چه جالب عین این مورد رو تو یه پاساژ میشناسم یکی از فروشنده های خانم که صاحب مغازه هم شوهرشه با چند تا از فروشنده های اطراف تیک میزنه منتها این چند سال ازدواج کرده تقریبا از ۱۷ سالگی
وقتی میرفتم مغازه خواهرم با هم دوست شدیم یه بار یکی از دخترا که دوست صمیمی هردمون بود بهش هشدار داد ممکنه شوهرش بفهمه و دردسر بشه و خلاصه خیلی سرزنشش کرد جواب اون خانم یه جمله بود: آخه تو چی میدونی تو که مجردی!!!!
و اینگونه بود که من همون لحظه خیلی تابلو زدم به چاک تجربه میگه حتی دونستن این موضوع هم برای آدم دردسر درست میکنه برا همین زود رفتم و اصلن به حرفاش گوش ندادم

من هم ترجیح می دهم بد به دلمون راه ندیم و همون تئوری جهیزیه را بپذیریم!...
این روابط بشدت در حال افزایش است در مورد دلایلش هم ترجیح می دهم قضاوت نکنیم و همان جواب ان خانم را بدهم که "ماچه می دونیم که چه خبره!"....

بهروز جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 15:28

سلام مهرداد خان
استعدادت برای نویسندگی خیلی خوبه. تو این زمینه تا حالا کار کردی؟
من که از خوندن بیشتر مطالبت لذت میبرم. دستت درد نکنه

درود بر بهروز خان
بهروز خان راستش ترجیح می دهم یک بقال باقی بمانم....
دلیلش را در اینده در پستی خواهم نوشت حتی جالب است بدانید که بسیاری از نوشته هایم که خوانندگان زیادی هم داشتند در بلاگفا از بین رفت در حالیکه حتی نسخه پشتیبان هم نگرفته بودم ولی برایم اهمیتی ندارد....
ممنون بهروز عزیز شما لطف دارید...

جیرجیرک جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 13:08

جا داره که از همین تریبون از مدیریت عالی شما در موارد مختلف تشکری جانانه به عمل بیاورم
حالا جالبش اینه که وقتی شما گفتید میخوام با هاتون دوستانه صحبت کنم پررو نشده و به شما پیشنهاد دوستی نداده
بهرحال دنیای آدم ها با هم خیلی متفاوته و بعضا دنیای برخی آدم ها بسیار عجیب غریب هست

بنده هم از همین تریبون ااعلام می کنم که شرمنده نفرمایید شاید بنده فقط از نقاط قوت مدیریتم گفته ام! باید در اینده کمی هم از اشتباهات و ضعف هایم بگویم تا تصویر بهتری ارائه شود..
البته خود مژگان خانم فهمیده بود که گند زده! برای همین منظورم از صحبت دوستانه را بخوبی متوجه شد!
همانطور که گفتی همیشه همه جور ادمی بوده....دنیای بزرگ و غریبی است...
ممنون جیر جیرک!...

ساکت جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 09:07

درود بر آقا مهرداد.
اولاً من یکی از کارهای مهمم به اتمام رسید.ظاهراً که به خوبی تموم شد، امیدوارم یه اتفاق خوب هم در پی داشته باشه.
دوماً، در مسیر انجام این کارمون با یه آقای جوان اصفهانی آشنا شدم، آقا من هی به این بنده خدا نگاه میکردم، لبخند میزدم، دائم یاد شما افتاده بودم، فقط خوشحالم این بنده خدا نمیدید ما چه جوری نگاهش میکنیم.(یعنی این لهجه اصفهانی عجب باحاله،تازه این آقا که انگلیسی رو هم با لهجه اصفهانی میخوندن،خیلی بامزه شده بود)
سوماً، بنده متأسفانه از قبیل مژگان خانم دیدم.واقعاً آدم نمیدونه چی بگه...فقط میگم خدایا خودت تنهامون نزار(نذار).
شاد و سلامت باشید.

درود بر ساکت عزیز...
اینکه بنده را تا به حال ندیده اید ولی و قتی یاد این حقیر می افتید لبخند می زنید نشان می دهد که وقتم را با وبلاگ نویسی تلف نکرده ام و این واقعا برایم باعث خوشحالی است....
ما اصفهانی ها همه زبان های زنده دنیا را با لهجه خودمان صحبت می کنیم!
در مورد ان جمله ای که در مورد مژگان خانم نوشته بودید باید بگویم احتمالا «نذار" از "نزار" درست تر است!...
امیدوارم در اینده باز هم خبرهای خوب بیشتری در انتظارتان باشد کسی که هدف و برنامه ای دارد و برایش تلاش می کند تردیدی در موفقیتش نیست...

khashi جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 02:38

''ه برخی طرفدارانش **الت **زده و متواری شده است''

باور کنید من یک روز روی این واژه فکر می کردم و سعی کردم یک واژه بهتر و ابرومندانه تری پیدا کنم ولی در ذخایر واژه هایم کلمه ای که بتواند اینگونه جان کلام را برساند پیدا نکردم!

کتی جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 00:25

چرا ادمها به اینجا میرسن؟ معلوم نیست زندگی چه به روزش اورده که اینقدر بد شده

برخی می گویند سبک زندگی عوض شده....
برخی دیگر می گویند اخلاق و تعهد در حال نابودیه.....

الی پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 23:18 http://hichestaneeli.blogfa.com/

خیلی با مزه بود
ولی این باعث خنده نیست باعث غم و غصه و بدبختی است میدونید این مشکل عظیم مملکت امروزمان است
من همکاری متاهل داشتم سابقا که متاسفانه با یکی از مردهای متاهل ... و بارها و بارها همکاران دیده بودنشان دست در دست هم. حتی چند بار هم ایمیل ها و چتهای اشتباهی شان برای من آمد. بعد این خانم برداشت عکس خودش و شوهرش را دست در دست هم گذاشت توی پروفایلهای شبکه های اجتماعیش مانند همین مژگان خانم شما و کارت عروسی اوردنش.
فقط باعث تاسف است و بس

درود بر خانم دکتر
فقط بگویم که خوشحالم که شما مجددا وبلاگ نویسی را از سر گرفتید و ما می توانیم باز هم پست های خوب شما را بخوانیم

سمیرا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 22:13

عجب مدیریتی داشت با چندین نفر بود آخه

من هم فک می کنم در این زمینه یک افرین طلبکار بود که البته دریافت نکرد!

سمیرا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 22:08

خیلی خوب این روابط گسترده رو اداره میکرد، البته به این تیکه ی رسواییش تو محل کار اگه کاری نداشته باشیم، منظورم هم زمان با چندین نفر بودنه، سوای غیر اخلاقی بودنش، عجب مدیریتی

ادم فوق العاده باهوشی بود!...
منتها تجربه میگه بالاخره یه جایی اشتباه می کنه و برنامه ریزیها از کنترل خارج میشه!...
ایندفعه هم اگر کسی غیر از ما بود ممکن بود دردسر بزرگی برایش بوجود بیاید....

پری پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 20:44

خیلی جالب بود ممنون

ممنون از عنایت شما پری خانم

شیرین امیری پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 20:42

گزینه پررنگ ذهن من پول لازم بودن این مژگان خانم زبل واسه عروسی و جهیزیه و اینا بوده و گزینه دوم اینه که بدش نمی اومده یه حال و صفایی هم بکنه
راننده ماشین های سنگین اصولا خیلی رمانتیک نیستن
من یادمه وقتی به شدت پول لازم بودم یه خواستگار متاهل با سه دختربچه داشتم که خانمش راضی شده بود منو واسه شوهرش بگیره که واسشون پسر بیارم.. پیشنهاد پول خوبی هم میداد که وسوسه کننده بود توی اون شرایط

من هم فک می کنم حدس شما از انگیزه مژگان خانم حدس درستی است...
راننده ها معمولا خیلی رمانتیک نیستند ولی بعضا طبع لطیفی دارند و بشدت علاقه مند به عشق و حال! و البته یکی از سخت ترین شغلهای دنیا را هم دارند...
ان خاطره دو خطی شما بشدت منو به فکر فرو برد....

رضوانه پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 19:22

خوب والله اینجور ادما انقد شانس دارن اخر سر خوشبخت هم میشن .ماهاکه ساده دل و بی ریاییم از همه طرف بدشانسی میاریم.
اینجور دخترا انقد دیدم که خوشبخت شدن برعکس دخترای پاک و سالم باحیا هم دیدم چه شوهرای مزخرفی گیرشون افتاده و با زندگی دارن میجنگن گاهی اوقات به عدالت خدا شک میکنم

رضوانه خانم خوشبختی و یا بدبختی ادمها بیشتر به طرز فکر انها بستگی دارد....ادمها هر چقدر عاقلانه تر رفتار کنند احتمالا مشکلات کمتری خواهند داشت...

خانوم مهندس پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 18:12 http://khanummohandes.blog.ir

وای از این دخترا هم هست من فکر کردم فقط پسرا بلدند قول ازدواج بدن فرار کنن. ولی چقد پررو بود تازه شوهرشم آورده بود دعوا

از این نامردیها هم در بین زنان هست و هم در بین مردان....
منتها چون زنان در دنیای مجازی نقش پررنگتری دارند معمولا خیانتهای مردان بیشتر نمود دارد و داستانهایش بیشتر شنیده می شود!....

سهیلا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 18:05 http://nanehadi.blogsky.com

مخارج جهیزیه اش رو تلکه کردن بقیه در میاورده

شاید...
البته من فک می کنم قضیه کمی پیچیده تر بود برخی به روابط گسترده اعتیاد دارند....
ولی همانطور که شما اشاره کردید قضیه جهیزیه بخصوص برای طبقات پایین جامعه ان هم در جامعه تجمل گرای کنونی داستان غم انگیزیست...

محمدرضا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 17:25

اقا مهرداد عزیز سلام
مثل همیشه باحال بود.دسدون دردنکنه.یاعلی

درود بر محمدرضای عزیز
ممنون از لطفت....

آلیس پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 16:46

من به عنوان یکی از احاد جامعه نسوان از شما شرمنده ام البته توقع دارم شما هم به عنوان یکی از اقایون جامعه به علت وجود هزاران مرد با رفتار مشابه این خانم شرمنده باشید.بالاخره هر چی باشه ما ادما از لحاظ ظاهری شبیه همیم ولی از نظر اخلاقی بعضی از ابنابشر بیشتر شبیه برخی!!!حیوانات هستند تا همنوعان خودشون.
بعید میدونم این خانم عاقبت خوشی داشته باشن چه در زندگی خودشون چه در ازدواجشون خصوصا با همسری که ایشون دارن باید بگم عجب شجاعت و صد البته حماقتی دارن.
اینم تلاش مضاعف

اول اینکه بخاطر تلاش مضاعفتان به شما تبریک می گویم و امیدوارم همچنان در نهضت کامنت گذاری پایدار و مستدام باقی بمانید!
لازم نیست من و یا شما بخاطر کار دیگران شرمنده باشیم هرکسی مسئول رفتار خودش است...

سما پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 14:11

من هم تزم اینه که تا وقتی زندگی کسی روی زندگی من اثر نذاشته، به خودش مربوطه!
ولی با جمله ی پست قبلیتون که گفتید "تجربه می گوید که اینگونه افراد اخرش باعث دردسر می شوند" کاملا موافقم!

بنده هم با تز شما کاملا موافقم....
یکی از ویژگیهای یک جامعه متمدن این است که ادمها در حوزه خصوصیشان ازاد باشند در اینصورت است که همه راحت زندگی می کنند

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.