داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

سفرنامه!...


سفر به شمال یعنی  افتخار همنشینی  با "دریا" و "باران"...

ادامه مطلب ...

پست در سفر!

الان در سفرم شبه و همه خوابن ولی من از ترس بیدارم

آغا اینجا پر سوسکه! و توی این نیم ساعت که توی این اتاقم چهارتا سوسک کشتم! با دمپایی! اون هم چه سوسکهای زشت وگنده ای!

و از آنجایی که خبر مرگم تو سفر از جای خواب شانس ندارم! از ترس اینکه در خواب یه سوسک از پاچه شلوارم بره توخشتکم! احتمالا تا صبح بیدارم! خدایا امشب به خیر بگذره! بلند بگو امین!....