داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

این دو زن....

 

 مشتری داریم که خیلی خوب خرید می کند و معمولا هفته ای دوبار اینجا می آید مردی قد بلند و خوش تیپ است  و شاید مربی یک رشته ورزشی باشد چون اندامش به ورزشکارها می ماند....قبلا با یک زن جوان و یک دختر کوچک چهار پنج ساله می امد و چون با هم سلام و علیکی هم داریم کمی توجهم را جلب کرده بود.....قبلا هر وقت برای خرید می امد اخم می کرد و عبوس بود و خودش تنها بدون همسرش در فروشگاه گردش می کرد و معمولا به غیر از مکالمه تلگرافی من ندیدم با همسرش صحبتی داشته باشد ولی در عوض همسرش شاد و سروحال و خندان سبد خرید را به دست می گرفت و با دخترش در فروشگاه می گشت و خرید می کرد....

تقریبا دو ماهی است که او را با یک زن جدید می بینم!..یعنی از ان زن قبلی خبری نیست زنی هم که جدیدا همراه اوست زن جوانی است که تقریبا همسن و سال زن قبلی است ولی تیپ امروزی تری دارد.... ولی ایندفعه مرد شاد و سرو حال و خندان است و  مرتب در حال حرف زدن با زن است ولی زن  کم حرف است و چهره  جدی و عبوسی دارد .....