داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

بو و موسیقی....

 

 

زمستانها صبح ها دوچرخه سواری می روم و تابستانها هم شب ها....حال و هوای هر دو وقت فرق دارد چون حس ادم هم فرق می کند ولی کلا شب یه چیز دیگه است.....درپاییز و  زمستان صبح های جمعه تا ظهر سوار دوچرخه ام و چون مسیر دوچرخه سواری من از پارک های می گذرد مردم را می بینم که در پارک ها نشسته اند موقع ظهر که می شود بوی کباب راه می افتد....موقع دوچرخه سواری "بو " توی ذهن ادم ماندگار تر است یعنی چندین برابر حالت عادی شاید بخاطر این است که نفس نفس می زنی و بوی بیشتری وارد شامه ات می شود شاید هم ناشی از هورمون هایی است که موقع ورزش در بدن ترشح می شود در هر حال دلیلش را نمی دانم فقط می دانم بوی پارک ها شب ها و صبح ها با هم فرق دارد موقع ظهر مردم منقل ها را گذاشته و هر کدام اتشی برفروخته اند و سیخ های جوجه یا کباب را روی ذغال برافروخته می چرخانند و من بوی کباب را از خودش بیشتر دوست دارم بخصوص بوی کباب کوبیده....بوی کباب و گوشتی که روی ذغال در حال پختن است بوی شگفت انگیزی دارد و برای من که جدا نشاط اور است .....بعضی بوها بوی خوشبختی می دهد مثل بوی کباب بوی نان داغ و تازه ......

ولی شبها بوها فرق دارد شبها پارک ها بوی قورمه سبزی و قلیان می دهد بخصوص بوی دوسیب یعنی باید شبها با دوچرخه توی پارک بگردی تا ببینی چگونه دو سیب بر قلب های این مردمان حکومت می کند!....البته من از دود قلیان یا هر دود دیگری بیزارم ولی نمی شود منکر صفای ان هم شد چند نفر دور هم می نشینند قلیان می کشند چایی می خورند تخمه می شکنند و حرف می زند بالاخره معاشرت بهانه می خواهد و البته بوی قورمه سبزی غذایی که من عاشق انم.....شب ها بوهای دیگری هم هستند که انسان را به رویا می برد گاهی با دوچرخه بسرعت از کنار بزرگواری! رد می شوی و بوی ان ناشناس توی مغزت می رود هم تو را مست می کند و البته گاهی هم تو را به فکر فرو می برد برخی ایام از سال مثل بهار و بخصوص موقع پاییز یعنی دقیقا اواخر مهرماه بوها واقعا دیوانه کننده می شوند بوی گل ها بوی برگ های پوسیده بوی یاس  ..... در این ایام  گاهی 6 ساعت دوچرخه سواری می کنم و خستگی را نمی فهمم ولی وقتی به خانه می رسم تازه می فهمم چه بلایی سر خودم اورده ام و گاهی از خستگی سردرد می گیریم و مثل کسی می مانم که یک کتک مفصل خورده است! .....

و البته موسیقی....سوار دوچرخه که می شوم اول از شجریان شروع می شود..."مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی....که من قرار ندارم که از تو دیده بپوشم "....و گاهی یک ترانه یا تصنیف تا یکساعت روی تکرار است....بعد همانطور که گرم می شوم به همایون می رسم  و اگر دوچرخه سوار باشی می دانی که هر چقدر به دوچرخه پا بزنی به جای خستگی برعکس حالت بهتر می شود و همین حال بهتر سلیقه ات در موسیقی را هم تغییر می دهد یعنی از شجریان شروع می کنی و به ملانی و تتلو می رسی! یعنی وقتی هورمون ها بواسطه حداقل دو ساعت دوچرخه سواری در هوای خنک در مغزت ترشح می شود به طرز شرم اوری سلیقه موسیقی ات را نابود می کند! دلیل ان هم این است که حس یک بچه پانزده ساله را پیدا می کنی یعنی یک چنین بمبی در وجودت منفجر می شود.....

بالاخره کسی که چندین ساعت در شهر می چرخد غیر ممکن است یک صحنه جالب نبیند دیشب موقع دوچرخه سواری اقای ایکس را دیدم که با همسر دومشان در حال قدم زدن بودند! البته شنیده بودم که همسر دیگری اختیار کرده اند ولی خیلی وقت بود که ایشان را ندیده بودم و در یک نگاه چند ثانیه ای می توانم بگویم که واقعا سلیقه به خرج داده اند!...... زن و شوهر اخم کرده و پیدا بود خیلی سروحال نیستند  خیلی ها پشت سرش بدوبیراه می گویند ولی یاد گرفته ام ادمها را به این سادگی قضاوت نکنم  دنیا به مراتب عجیب تر و پیچیده تر از این حرفهاست تا توی زندگی کسی نباشی تا توی قلب کسی نباشی نمی توانی خیلی چیزها را بفهمی.....دیشب ساعت 9 با دوچرخه راه افتادم و یک نیمه شب در خانه بودم در مسیر برگشت جریان موسیقی به محسن چاوشی رسید....." نیستی اما هنوزم کنارمی.....نیستی اما هنوزم اینجایی"....

نظرات 10 + ارسال نظر
ایریس پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 16:28

یک روز از سرِ بی کاری، به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که “فقر بهتر است یا عطر؟” 
قافیه ساختن، از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند “فقر”. از بینِ علم و ثروت، همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که “فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.” 
عادت کرده بودند که مجیزِ فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود. فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر”. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود “عطر، حس هایی از آدم را بیدار می کند که فقر، آنها را خاموش کرده است.”
فریبا وفی

خیلی قشنگ بود....گاهی دنیاها و حس هایی هست که هنوز برای آدم کشف نشده ....

سمانه چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 23:21

جالب بود.صداها زیباست .صدای طبیعت گاهی چنان آدمو از خود بیخود میکنه که متعجب میشی.یادم ی بار رفتم ی ابشاری پرنده مهاجر زیبایی به نام پری شاهرخ چنان خاص و روحانی میخوند ادم یاد بهشت می افتاد.بوی گلها در اردیبهشت واقعا مشامه رو نوازش میده.

شما که یک طبیعت گرد حرفه ای هستی و مرتب مشغول گردش در دشت ها و آبشارها هستی خیلی بهتر بوها و صداها را می فهمی....

حامی دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 10:58

چه جالب ...منم با بوها خیلی ارتباط میگیرم ...دقیقا چند وقت پیش با دختر برادرم سوار دوچرخه داخل یک کوچه رد میشدیم ....یدفعه گفتم وای ...بوی بچگی هام ..... واقعا بعضی بوها آدم را تا سر حد جنون خوشحال یا بد حال میکنه .... جالبیش توی اینکه که حالا هر وقت از اون کوچه رد میشیم دختر برادرم میگه عمه بوی بچگیهات نمیاد ؟؟؟
راستی چقدر بد که تلگرام را تعطیل کردید ...

حتی بوی پاکن های معطر دوران دبستان خاطرات آن دوران را برام زنده میکنه.....

مریم یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 20:51 http://marmaraneh.blogsky.com

نوش جانتان این لحظه های دوچرخه سواری

درود به مریم خانم...

مرمری یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 01:42

سلام به داداش ورزشکار ، اصفهان صبحش عالی عصرش عالی شبش عالی...واقعا شهر خوبیه،ی انرژی مثبت خوبی داره این شهر ، منکه سیر نمیشم از گشتن ودیدنش ، واااای سیتی سنترش ، استخرآبسالش،،

درود به مرمری خانم
احوال شما؟

یاسی یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 00:09

ممنون از نوشته های زیبایت
ممنون ازحال وهوای های زیبایی که توصیف کردی
ممنون ازبوهای مطبوعی که حس میکردم وواقعا شامه نواز بودند
ممنون از موسیقایی که با گوش جان دل سپردمش

و...و....و...ممنون از خاتمه زیبایت درمورد
قضاوت

شدیدا موافقم وخداکنه تا آخرعمرم وسوسه نشوم تا کسی را قضاوت کنم

درود به شما
ممنون از لطفت....

معصومه شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 10:10

سلام
چه زیبا توصیف کردین . همیشه دلم می خواسته دوچرخه داشته باشم . حتی سر کار هم با دوچرخه برم . متاسفانه برای ما خانم ها محدودیت وجود داره

درود به شما...
باید با محدودیت ها مبارزه کرد این یک وظیفه است .....

عطیه شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 09:31

برای منم آدمها و حال و هوا با بو موندگار ترند. گاهی بویی ب مشامم میخوره از 15-16سال پیش... .

هیچ چیزی مثل بو آدم را هوایی نمی کنه....

اعظم46 جمعه 3 شهریور 1396 ساعت 15:14

سلام دلاور سلام ورزشکار
خوش به حالت من ورزشکار نیستم اما ورزشکاران رو تشویق می کنم

درود به اعظم خانم
من هم ورزشکار نیستم فقط گاهی دوچرخه سواری می کنم....

تیلوتیلو پنج‌شنبه 2 شهریور 1396 ساعت 13:59

آرزوی منه اینطور رها و آزاد دوچرخه سواری کردن
در هرساعتی که میلت میکشه و در هرجایی
چیزی که برای من حداقل هرگز محقق نشده

اگه سعی کنی میشه کار سختی نیست....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.