داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

خواب زیر الاچیق....

 

 

با چند نفر از اقوام به شهرک تفریحی چادگان رفتیم جایی بسیار خوش اب و هوا و ارامی است ظهر بعد از ناهار زیر الاچیق  روبروی ویلا خوابیدم فلکه اتوماتیک  اب روی چمن ها اب می پاشید و هوا را مطبوع تر کرده بود و صدای منظم و ریز اب پاش مثل لالایی ارامش بخش بود هیچ چیزی مثل مطالعه در مسافرت لذت بخش نیست در مسافرت ها برای اینکه مرتب سرم توی کتاب نباشد و یک متنی یه جایی قطع شود معمولا مجله با خودم می برم همشهری داستان و گاهی  کرگدن.... داستان جالبی در همشهری داستان بود به اسم حییم کلیدساز داستان یک مرد لوله کش یهودی که عاشق پسر کوچکش بود و دلش می خواست یک خاخام شود تمام عمرش کار کرد و زحمت کشید و توالت های مردم را باز کرد تا بتواندپول هایش را جمع کرده و خرج پسرش کند تا او یک خاخام شود....احتمالا لوله کش احمقی بوده!  یک خاخام به این دنیا اضافه شود که چه بشود!؟ که چه چیزی به این جهان اضافه کند جز این که پول بگیرد و مردم را نصیحت کند ....کتاب را بستم همانطور که دراز کشیده بودم غلتی زدم که  چشمم به یک بنر افتاد روی ان نوشته شده بود "سرفرازی در راستگویی است!" رویم را برگرداندم و به طرف دیگر نگاه کردم ان طرف به دیوار یک ویلای سازمانی بنر زده بودند که "حجاب مثل صدف برای مروارید است "(یا یک متنی شبیه به این!) دوباره برگشتم و این دفعه به پشت خوابیدم ان طرف خیابان بنر زده بودند که" به یک دیگر هدیه بدهید تا دوستی هایتان پایدار بماند!" با خودم گفتم دیوارهای این شهرک مملو از نصیحت است البته قابل درک است اغلب ویلاهای این شهرک سازمانی است و متعلق به ارگان های دولتی است و شاید این ذهنیت در مدیران انها هست که درست نیست که مثلا یک کارمند با خانواده اش اینجا بیاید روی باربیکیو جوجه کباب درست کند کمی والیبال بازی کند روی دریاچه مصنوعی قایق سواری کند و احتمالا کمی خوش بگذراند حالا که جواد یساری هم مجاز شده ترانه صبر ایوب را هم بگذارند و خدای ناکرده زبانم لال یه قری هم بدهند ولی نصیحت نشوند!  کلا ما مردمانی هستیم که به نصیحت کردن علاقه زیادی داریم تلویزیون را که روشن می کنی یک نفر نشسته و مردم را نصیحت می کند حتی سیاستمداران که در همه جای دنیا کار خدمات رسانی را به عهده دارند و معمولا توسط مردم و جامعه مدنی نصیحت می شوند برعکس انها هستند که مردم را نصیحت می کنند ولی نمی دانم با این همه نصیحت چرا اوضاعمان اینگونه است !؟این نشان می دهد که همه در حال نصیحت یکدیگر هستیم و هیچکدام هم به حرفهای همدیگر گوش نمی دهیم! فقط دوست داریم دیگران خوب باشند و طبعا چون خودمان ادم خوب و برگزیده ای هستیم از شنیدن هر گونه توصیه و نصیحتی مبرا هستیم!.....

هوا واقعا عالی بود این که در ظهر تیرماه جایی بخوابی که از سرما لرزت بگیرد واقعا معرکه است با خودم گفتم ای کاش اینجا یک ویلا بزرگ داشتم و یک حساب بانکی پر پیمان و یه مدت همینجا می خوابیدم! نه روزنامه می خواندم نه اخبار گوش می دادم و نه اجازه می دادم کسی از اوضاع بیرون خبری به من برساند چون من کلا از خبرها ناامیدم و خوشبینی زیادی ندارم دلم می خواست لااقل چند ماهی انجا می خوابیدم یک خانم باشخصیت خانه دار و نجیبه ای هم بود که برای ما صبحانه و ناهار و شام تهیه می کرد و جلویمان می گذاشت و از شرایط لازم ایشان اینکه در زمینه طبخ خورشت بادمجان و قورمه سبزی مهارت ویژه داشته باشد باربیکیو هم که در جلو ویلا موجود بود و از این جهت نیازی احساس نمیشد ترجیحا بهتر است که ان خانم  کرو لال باشد! البته اگر کر نبود هم اشکالی نداشت ولی حتماباید لال باشد  که کلا چیزی از کسی نشنوم  دوچرخه ام را هم می اوردم و صبح ها یک دوری در ان شهرک زیبا و با هوای بی نظیر می زدم که حوصله ام سر نرود رادیو تلویزیون موبایل روزنامه و کلا هر چیزی که خبری تازه و به روز داشته باشد هم کنار می گذاشتم  بعد از چند ماه از ان الاچیق و ویلا بیرون می امدم تا ببینم بالاخره باید چه خاکی تو سرمان بریزیم کلا متد اصحاب کهف را می پسندم یعنی با خودم فکر می کنم اگر روزی علم به ان درجه ای از پیشرفت و ترقی برسد که هر کسی نخواست در یک زمانی زندگی کند او را یه جوری بیهوش می کردند و مثلا ده سال دیگر بیست سال دیگر یا حتی یک قرن بعد باهمان شرایط و همان سن و سال به هوش می اوردند خیلی خوب می شدولی متاسفانه فعلا ما از یک چنین تکنولوژی که بشدت در دوران فعلی مورد نیاز است بی بهره ایم و همان پروژه الاچیق و ان خانم کر و لال بهترین گزینه است....ارام ارام چشمانم گرم می شد که یک مگس مزاحم شد من این رفتار مگس ها را درک نمی کنم! روی صورتت می نشیند با دست ان را می پرانی انوقت پرواز می کند و روی دستت راه می رود و با پاهای کثیفشان روی موهای ریز دستت راه می رود و موجب غلغلک ریزی می شوند که همین برای بی خواب کردنت کافی است دستت را تکان می دهی می پرد و بعد روی پاهایت می نشیند و در جنگل موهای پاهایت آرام قدم می زند و دوباره ازارت می دهد پاهایت را تکان می دهی ایندفعه اینقدر پست و بی چشم و رو هستند که می خواهند توی چشمهایت بروند هر چقدر  مدارا می کنی که او را نکشی فایده ای ندارد بالاخره مجبور می شوی با مگس کش پخش دیوار یا زمینش کنی ولی انجا فضا ازاد است این مگس را بکشی یه مگس دیگر سروکله اش پیدا می شود.... چه می شود کرد!؟ گاهی باید مدارا کرد حتی با یک مگس کثیف و بی همه چیز.....توی این فکرها بودم که یکی از اقوام امد و کنارم نشست و گفت :می گن سکه دویست تومنش افتاده!  اخمی کردم و گفتم : ترو خدا اینجا دست از سر ما بردارید!  و پتو را روی سرم کشیدم زیر پتو گرم و تاریک بود مگسی هم وجود نداشت مثل غار اصحاب کهف چشم هایم را بستم و بالاخره خوابم برد.....

نظرات 9 + ارسال نظر
ایریس سه‌شنبه 2 مرداد 1397 ساعت 19:13

سلام اقا مهرداد.هفته پیش یه سفر به شهرکرد داشتیم و دقیقا حس و حال شما رو درک میکنم. پسرم در کنار زاینده رود زیبا حسابی بهش خوش گذشت.تالاب چغاخور رو نمیدونم رفتید یا نه ولی ارزش راه دورش رو داشت. کاملا بأهاتون موافقم شدیدا احتیاج به یک دوره بیخبری دارم این ترس إز اینده و استرس بدجور روح و روانمون رو زخمی کرده.امیدوارم که روزای خوب و ارامش رو هم ببینیم

درود به آیریس خانم
احوال شما!؟
متاسفانه روح و روان مردم تحت فشاره و گاهی باید از این خبرهای بد فرار کرد....
اطراف شهرکرد و در بالادست زاینده رود جاهای خوش اب و هوا زیاد هست ....

مرمری دوشنبه 25 تیر 1397 ساعت 18:05

یدونه باشی داداش مهرداد عزیز، عاااالی بود، همین که آدم ی متنی بخونه خندش بگیره خیلی خوبه ، متنای شماهم که عالی وعالی ،چطور بفکرتون میرسه ،؟ اونجایی که گفتی اگه تو فریزر باشم بی موقع برق میره ای کاش میشد چن وقت تواین روزگار نبود، آخه مگه چن سال میخواهیم عمر کنیم، الان همه ایرانیا آرامش وریلکس بودن میخوان، ان شاله نصیبمون بشه :

درود به مرمری خانم دوست عزیز
امیدوارم بعد از این سختی ها یک آرامش دائمی و همیشگی نصیب این ملت بشه چون سالهاست که این مردم رنگ آرامش را ندیده اند. ...

سید آشنا یکشنبه 24 تیر 1397 ساعت 09:55

سلام
الان حال هوای اردبیل هم همینجوریاست، یعنی هفته پیش که همینجوریا بود!
در بابا کدبانو کر و لال! بجای این حرفها پاشو برو تو شهر خودتون (اصفهون) از یه خونواده اصل ونسب دار و درست و درمون یه دختر مودب و خوب بگیر! (ترجیحاً دختر همسایه) یک عمر هم به خوبی و خوشی زندگی کن!
هر کسی برده پسندیده!

درود به اقا سید دوست عزیز
اینکه گفتید هر کی برده پسندیده خیلی جالب بود

مهسا دوشنبه 18 تیر 1397 ساعت 11:41

منم دلم خیلی هوای چادگان و بی خبری و آرامش رو کرده، البته من هرسه اینها رو باهم تجربه کردم، اما در دوران کودکی و نوجوانی، یاد چادگان و ایامش بخیرررر

فعلا بی خبری بزرگترین گنجینه است....ولی متاسفانه نمیشه!

عطیه یکشنبه 17 تیر 1397 ساعت 13:42

متاسفانه همونطور ک گفتید و همه میدونن اوضاع اصلا خوب نیست و ب مدد عاقایون همه چی مملکت بااااهم ته کشید. حالا...
اتفاقا توی تعطیلات 14-15هم، چنان آرامشی رو تجربه کردم. یک روستای واقعا روستا، توی گرگان ب اسم پادل دل. نه اینترنتی، نه تلویزیونی. حتی گوشت برای فروش هم نداشتن، اینطوری بود که اهالی روستا با هم جمع میشدن چند وقت یکبار، چندتا گوسفند میکشتن و هر خانواده یک یا چند سهم میخرید، تا دفه بعد.
خلاصه ک بسی چند روز ب عمر همایونیمان افزود.
آها اینو میخواستم بگم که همچون چیزی هست. اینکه شمارو فریز میکنن، چند سال بعدم از فریزر درتون میارن.

لطفا آدرس اون فریزر را لطف بفرمایید!
بنده مایلم همین الان برم توی فریزر!
البته امیدوارم توی ایران نباشه چون اینجا برق میره اونوقت الکی و بی موقع یخ آب میشه!

سمی شنبه 16 تیر 1397 ساعت 10:30

قبلنا برای اینکه هنرمندی یا یه فرد بزرگی (یا هر کسی)فوت می کرد خیلی ناراحت می شدم ولی الان علاوه بر اینکه ناراحت نمیشم ته دلم هم خوشحال میشم که رفتن و دیگه نمیبینن که هر روز داره افتضاح تر از دیروز میشه چون مطمینم این آدما خیلی بیشتر حرص می خوردن هنر مند ها یا آدم های بزرگی یا حتی آدم های معمولی فرقی نداره که 20 یا 30 سال پیش مردن ورو که دیگه نگو شایسته غبطه خوردنن

ما در حال عبور از یک گردنه سخت هستیم که همانطور که عبور می کنیم خودمان هم در حال عوض شدن هستیم و این برای یک آینده روشن لازمه....

بهروز... شنبه 16 تیر 1397 ساعت 10:19 http://rouzegarema.blog.ir/

کار به جایی رسیده که یه فمنیست هم حال و حوصله خانوما رو نداره

اما خداییش شما بیشتر یه برده می خواین تا یه خانم!

والا ما یک خدمتکار می خواستیم یک شریک و همدم نمی خواستیم پس ارتباطی به زن و مرد بودن نداره....منظور کلی من این بود که از بس حرفهای مردم که بوی نگرانی استرس و ترس از اینده میده را شنیدم خسته شدم و یه کم به سکوت احتیاج دارم....کلا هم نوشتن طنز مهارت می خواد و هم خواندن آن! در متن های طنز باید به دنبال منظور غیر صریح نویسنده بود....
بنده فمینیست نیستم!

روشنک جمعه 15 تیر 1397 ساعت 22:25

سلام لایک رو براتون زدم البته سفارش خانم کر ولال که فقط قرمه سبزی وخورش بادمجون پز باشه از شما بعید بوداااا

درود به روشنک خانم
راستش تازگی ها نمی خوام چیزی بشنوم به قول دوستی اینجا پر از حرف و صداست ولی از سخن تهی.....

سونا جمعه 15 تیر 1397 ساعت 12:09

چه جاى خوبى رفتین
من حدود دوازده سال پیش رفتم به شهرکرد و یه مدت نسبتا کوتاه اونجا زندگى کردم
تابستون اصلا نیازى به کولر نیست چادگان که محشره

دقیقا
آب و هوا عالی و ساکت و آرام. ....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.