داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

زندگی مثل یک فنجان قهوه است.....

 

 

عنصر زمان در زندگی بسیار مهم است شما وقتی غذایی می پزی مثلا این غذا باید یکساعت روی اتش باشد تا پخته شده و مطابق میل و طبع شما باشد این یعنی اینکه اگر شما نیم ساعت زودتر غذا را از روی اجاق برداری ان غذا خام است و طبعا مورد استفاده نیست و اگر یک ساعت دیرتر سراغ غذا بروی ان غذا سوخته و دیگر قابل استفاده نیست....در مثالی دیگر اتوبوسی که شما را به شهری دیگر می رساند ساعت 8 صبح می اید  اگر هشت و نیم بروی اتوبوس  را از دست داده ای و اگر شش صبح به ترمینال بروی احتمالا خواب الوده هستی و حوصله ات سر می رود.........

زندگی هم همین طور است هر چیزی به وقتش شیرین است اگر زود به سراغش بروی ان را نمی فهمی و اگر دیر برسی یا ان طعم را ندارد یا برایت سخت می شود....مثلا این ترم بنده  می خواهم نوشتن پایان نامه را شروع کنم! در حالیکه 8 صبح تا اخر شب سرکارم و طبعا وقت و آزادی  یک جوان 25 ساله را هم ندارم فکر که می کنم می بینم برایم سخت است البته امکان پذیر است ولی قطعا اگر ده سال پیش بود راحت تر ان را تمام می کردم....

از این مثال ها در زندگی زیاد است مشکل اینجاست که دنیا خودش را با ساعت ما تنظیم نمی کند مثلا اوج امادگی بدنی جسمی و روحی یک مرد برای ازدواج شاید سن بیست سالگی باشد بعد از ان دیگر تدریجا از نظر بدنی و شور و حرارت رو به افول می رود ولی ایا یک پسر بیست ساله می تواند ازدواج کند؟ بحث پول و مسائل اقتصادی نیست بحث این است که یک پسر بیست ساله شعور اداره کردن یک خانواده را ندارد نه می فهمد زن یعنی چه نه می داند بچه یعنی چه نه می داند چگونه زندگی کند من توی فامیل دیده ام خانواده ای که مطابق اعتقاداتشان پسرانشان را زود زن داده اند و پشیمانند چون هرروز دردسر دارند و بارشان روی دوش پدر و مادر افتاده حالا فرض بگیرید یک مرد در سن چهل سالگی ازدواج کند البته عقلش بیشتر شده بلوغ فکری بالاتر رفته احتمالا نسبت به وقتی که بیست ساله است فهم بیشتری برای زندگی دارد ولی ایا ان جوان چهل ساله شور و شوق و میل زندگیش مثل ان جوان بیست ساله هست؟......یک مرزی بین این دو هست که اغلب دست ما نیست یعنی نمی دانیم کجا هم می فهمیم و هم شور داریم و مشکل اینجاست که دنیا خودش را با این مرز هماهنگ نمی کند.....

گاهی ما به برخی چیزها زود می رسیم و چون زود رسیده ایم ان را نمی فهمیم و گاهی هم به بعضی چیزها و افراد دیر می رسیم یعنی وقتی می رسیم که کار از کار گذشته است.....زندگی مثل یک فنجان قهوه داغ است اگر بلافاصله بنوشی می سوزی و اگر دیر بنوشی سرد شده و از دهن افتاده....

در هر حال ادم باید خیلی حواسش باشد که هر کاری را به وقت خودش و زمان خودش انجام دهد که اگر ان فرصت از دست رفت ان کار مشکل یا حتی غیر ممکن می شود....مادربزرگم خدا رحمتش کند می گفت ادم باید دوبار به دنیا آمده و  زندگی کند بار اول تجربه کسب کند و بار دوم زندگی.....

ولی گاهی می شود کاری کرد!  در ان مثال اتوبوس فرض کن که شما هشت و نیم رسیده ای و اتوبوس رفته ....می توانی بنشینی و زانو غم به بغل بگیری که اتوبوس را از دست داده ای گاهی هم می توانی فوری یک تاکسی بگیری و به دنبال اتوبوس بروی یعنی به تاکسی بگویی که با سرعت 120 کیلومتر برود تا به اتوبوسی که با سرعت 80 کیلومتر در حرکت است برسی چیزی معلوم نیست یعنی واقعا مشخص نیست که موفق شوی ولی لااقل وجدانت راحت است که سعی خودت را کرده ای......

نظرات 13 + ارسال نظر
المیرا سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 00:01

چقدر این پست حرف دل منه با حال و روز الان من

واقعاااا هرچیزی در وقت خودش باید اتفاق بیوفته من که خیلی حسرت میخورم دلم میخواس

زمان برگرده عقب و بتونم جبران کنم اما حیف

بخاطر کتاب زیاد خوندین و میخونین قلمتون و طرز گفتار و نوشته هاتون قشنگه و به دل میشینه برعکس من که اهل کتاب نیستم جز کتاب درسی حوصلم نمیگیره دوس دارم کتاب بخونم اما تنبلم

ممنون المیرا خانم
شما هم خواندن کتاب را شروع کنید و از کتاب های سرگرم کننده شروع کنید تا انگیزه کتاب خوانی در شما زنده بشه....
ممنون دوست عزیز شما لطف دارید

گلی یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 13:02

منهم هر چه به گذشته فکر میکنم احساس میکنم حتی از روز قبل هم تجربه ام بیشتر شده .و پخته تر از قبل

ولی از بعضی بی فکرهای گذشته ناراحت میشم و به خودم حق میدم چون تجربه ای نداشتم
بعضی کارها دیر شده ولی نباید افسوس گذشته رو خورد .بهتره الان زندگی کنیم هر چند سخته هست ولی ممکنه

البته بحث من یک بحث کلی بود این که گاهی ایجاد تناسب برای ما امکانپذیر نیست....

مرمری یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 01:55

باسلام به داداش عزیزم،بیست سالگی زوده ، چهل سالگی دیر ، باید میانگین این دو رقم باشه ، که هم جوان وپر انرژی باشی هم کمی پخته،،،،،،،،، ولی بستگی به خود طرف داره، بعضیها تو چهل سالگی هنوز خامن ، با آرزوی موفقیت برای شما *********

درود به مرمری خانم
اینکه گفتی برخی هنوز تو 40 سالگی خام هستند درسته به قول پدرم بعضی ها هیچ وقت بزرگ نمیشن. ...

آشفته یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 01:34

ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و جواب دادید.حق با شماست.ما هم هر چی فکر میکنیم به نتیجه ای نمیرسیم.گفتم از چند نفر صاحب نظر هم مشورت بگیرم.باز هم ممنونم.با آرزوی موفقیت و سلامتی و آرامش روزافزون برای شما

ممنون از لطف شما. ...

آشفته شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 17:37

با سلام و درود.آقا مهرداد من یه مشورت ازتون میخواستم.من و همسرم ۳۰۰تومان
پس انداز داریم.همسرم کارمند بانک هستن،منزل شخصی و ماشین هم داریم.به نظر شما که تو بازار هستید چه کاری میشه با این پول ایجاد کرد که درامدی داشته باشه؟به نظرتون خرید خونه یا مغازه بهتره یا راه اندازی یه کار تولیدی؟ ضمن اینکه تخصصی هم نداریم.البته ما تهران هستیم.ممنون میشم یه راهنمایی بفرمایید تشکر

درود به شما
بنده شما را از خرید خانه مغازه و هر نوع ملک دیگری نهی می کنم!کسب و کارها هم بشدت دچار رکود است تا وقتی بانک 17%سود روز شمار می دهد و اوضاع کسب و کار اینگونه است سپرده گذاری بهترین گزینه است....
من از الان می گویم طبعا کسی از فردا خبر ندارد

مانیا جمعه 6 مرداد 1396 ساعت 13:50

خیلی ممنون؛ منم ای بد نیستم! فعلاً در فکر پایان نامه و کارهای نکرده...
بله در مورد تلگرام حق با شماست..اما بعضی اوقات پست هایی ک می‌گذارید ب پست های داخل وبلاگ ربط دارند! البته شاید من این طور تصور میکنم اما خب برای من اینظوری بود
در هر صورت موفق باشید و هر چه زودتر خبر دفاع شما با نمره عالی

والا ما که تا دفاع خیلی فاصله داریم.....التماس دعا داریم!

مانیا جمعه 6 مرداد 1396 ساعت 11:43

سلام
چطورین آقا مهرداد؟
ای بابا این کامنت طویل و طولانی ک من برای شما گذاشتم ک انگار نیامده!!
خب در عوض این پست اخری ک داخل کانال تلگرام گذاشتید خیلی عاااالی بود

درود به مانیا خانم
احوال شما؟
تلگرام اصلا صفای وبلاگ را نداره چون از نظرات دوستان خوبی مثل شما بهره نمی بریم ولی چه می شه کرد که باید به روز بود ...
نظری از شما نرسیده لعنت به این بلاگ اسکای که ابرو برا آدم نمیزاره

مهسا جمعه 6 مرداد 1396 ساعت 03:27

متاسفانه یا خوشبختانه جهان ما جهان بی نظمی هاست، یک نمونش همون مثالی که در باره اردواج زدید...شاید در نسل های آتی مغز انسان اونقدر تکامل پیدا بکنه که ذهن یک مرد 20 ساله در 100 سال آینده قدرت تحلیل یک ذهن 40 ساله حال حاضر رو داشته باشه.
هرچند که نباید عوامل محیطی رو نادیده بگیریم...

البته احتمالا تا آن زمان الگوی زندگی ادمها تغییر کرده و چالش ها هم متفاوت خواهد بود.....

سمانه چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 20:42

به نظر من اینا همش بسته به روحیه و نشاط درونی طرف داره نه زمان.آدم مثبت اندیش در همه حال شور وشعف خودشو برای هر موضوعی حفظ میکنه

درسته.....ولی با این حال فاکتور سن را هم نمیشه در نظر نگرفت....

آسو چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 17:31

بعضی وقت واقعا قسمتایی از زندگی دس خود ادم نیس مخصوصا برا ما خانم ها که حق انتخاب نداریم تو جامعه سنتی به خدا سخته ولی به نظرم هدف داشتن تو زندگی بهترین چیزه باعث میشه به موقع برسی

به نکته خوبی اشاره کردی.....
متاسفانه تو جوامع سنتی برخی بر برخی دیگر تسلط دارند(حالا به هر دلیل ) و همین حتی قدرت انتخاب را هم از ادمها میگیره...

حامی چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 12:36

امیدوارم بتونید با تاکسی به اتوبوس برسید .....یعنی من مطمئنم که شما میرسید ...فقط باید بخواااهید

امیدوارم که فقط شعار نداده باشم و بتوانم راحت پایان نامه را تمام کنم....

عطیه چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 08:40

این میون هم چیزی نمیمونه جز حسرت ... . کاش میشد اینقد رو خودمون کار کنیم ک پشیمون نباشیم.

البته راه حل آخر پست را هم میشه در نظر گرفت یه تاکسی بگیری و اتوبوس را تعقیب کنی!

حامی سه‌شنبه 3 مرداد 1396 ساعت 22:26

چی بگم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.