داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

شازده کوچولو....

 

 

سلیقه ادمها در حال تغییر است بچه که بودم کاکائو پفک و بیسکوییت و شکلات  دوست داشتم ولی حالا جلوی چشمم پر از این چیزهاست و هوس هیچ کدام را ندارم چند سال قبل پیتزا و همبرگر دوست داشتم ولی از ابگوشت خوشم نمی امد ولی حالا ابگوشت بزباش و دیزی را به پیتزا و همبرگر ترجیح می دهم....سلیقه ادمها به همین ترتیب در بقیه مسائل هم گاهی تغییر می کند و البته دید انها هم عوض می شود گاهی کتابی را در نوجوانی خوانده ای حالا که می خوانی چیزهای جدیدی از ان می فهمی و اصلا ان را دوباره کشف می کنی چون اینبار با تجربه های جدیدی که به دست اورده ای از یک زاویه متفاوت ان را می بینی برای درک برخی چیزها احتیاج به یک حس و تجربه هست که یک پیش زمینه در تو ایجاد کند تا تو بتوانی انرا بفهمی....کتاب" شازده کوچولو" را مدتها پیش شاید در دوران نوجوانی خوانده بودم امسال در نمایشگاه یک نسخه جیبی و رنگ پریده و کاغذ کاهی از این کتاب را خریدم و حالا که می خوانم می بینم عجب کتاب باشکوهی است....

همانطور که می دانید شازده کوچولو از سیاره کوچکش در اسمانها به زمین می اید ابتدا به یک بیابان می رسد در انجا یک مار می بیند از مار می پرسد ادمها کجا هستند!؟ ادم در بیابان احساس تنهایی می کند ماردر جواب می گوید: با ادمها هم احساس تنهایی خواهی کرد....

 در زمین چشمش به روباه می افتد روباه از او می پرسد در سیاره ات مرغ هست؟ شازده کوچولو می گوید: نه! روباه دوباره می پرسد شکارچی چطور؟ شازده کوچولو می گوید: نه! روباه می گوید: افسوس که هیچ چیزی کامل نیست!....

روباه می گوید: زندگی من یکنواخت است من مرغ ها را شکار می کنم ادمها هم مرا همه مرغها شبیه به همند و همه ادمها هم شبیه به هم لحظات زندگی تکراری و کسل کننده اند اما اگر تو مرا اهلی کنی زندگیم متحول می شود من با صدای پایی اشنا می شوم که با همه صدای پاها متفاوت خواهد بود صدای پای دیگران مرا می ترساند اما صدای پای تو مرا از لانه بیرون می کشد ان گندم زارها را ببین من نان نمی خورم و گندم برایم هیچ اهمیتی ندارد و گندم زارها مرا به یاد چیزی نمی اندازند اما موهای تو مثل گندم زارها طلایی است اگر تو مرا اهلی کنی با دیدن گندم زارها به یاد تو می افتم و در این صورت صدای پیچیدن باد در گندم زارها را دوست خواهم داشت.....

نظرات 4 + ارسال نظر
عطیه شنبه 6 خرداد 1396 ساعت 11:19

ب نظر من همه چیز در دید انسانهاست. گاهى شاید حتى نویسنده معنای خاصی مد نظرش نباشه اما شما با دید خاصتون، معنایی از شیوه نوشتنش میگیرید. البته گاهى أوقات هاااا

درسته. ...
نیمی از عظمت هنر در دید و برداشت مخاطبه. ....

مرمری پنج‌شنبه 4 خرداد 1396 ساعت 15:16

درود به مرمری خانم

یک نفر چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت 19:45

اگر با وجدان باشی ...
اهلی کردن مسئولیت دارد...
یعنی تا آخر عمرش،در قبال این کارت مسئولی...
مسئول احساسش،مسئول عاطفه اش،مسئول تلنگرهای دل نازنینش،مسئول
امنیت خاطرش،مسئول اعتمادش،مسئول ....
کاش بدانیم هرکسی نمی تواند از تبار اهلی کردن باشد....
آدم ها گاهی،.....

درسته....به نکته خوبی اشاره کردی....

سمانه سه‌شنبه 2 خرداد 1396 ساعت 22:29 http://sdra.persianblog.ir

کیمیاگر شبیه شازده کوچولو هست ‌هردو از سرزمینشون بیرون میان برای کشف چیزهای جدید رها می کنه و دست آخر به سرزمین خودشون برمی گردن .البته به نظر من شازده کوچولو بهتر بود .منم عاشق این کتابم .
دیالوگهای گل سرخ و شازده و روباه و شازده جز جذاب ترین قسمتای کتابه

کتابهایی مانند دنیای صوفی شازده کوچولو و کیمیاگر مفاهیم عمیق را به زبان ساده بیان میکنند که البته دلیل این زیبایی اینه که نویسندگان این کتابها ادمهای دنیا دیده و سفرکرده و متفاوتی هستند...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.