داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

دیرم شده!....

 

 

صبح با عجله از خواب بیدار می شوی ساعت زنگ نزده دیرمان شده فوری بلند می شویم دست و صورتمان را می شوییم وقت مسواک زدن نیست و همانطور که تمبانمان را بالا می کشیم درب یخچال را باز کرده ومقداری پنیر روی یک تکه نان یخ زده می مالیم! و کفش هایمان را می پوشیم و همانطور که سوار اسانسورمی شویم ان لقمه یخ زده را به دندان می کشیم.....سوار ماشین می شویم پشت چراغ خطر به چراغ قرمز فحش می دهیم که چرا پس سبز نمی شود  وقتی چراغ سبز می شود شروع به بوق زدن می کنیم اخه دیرمان شده! با عجله و استرس به سرکار می رسیم خدا رو شکر که غیبت نخوردیم....

پشت میز کار می نشینیم وقت کم و اعمال زیاد! به همه کارها نمی رسیم چای روی میزمان سرد می شود چون وقت نداریم ان را بخوریم مادرمان زنگ می زند احوالمان را می پرسد با دستپاچگی به او می فهمانیم که کار داریم و فرصت صحبت بیشتر نیست او هم قطع می کند.........موقع ناهارقاشق را که به دهان می بری موبایلت زنگ می خورد کاری مهم پیش می اید ناهار زهرمارت می شود  به خانه می ایی و می خوابی توی خواب می بینی که می خواستی سر کار بروی برای بار سوم دیرت شده و اخطار سوم را از ان مدیر عوضی گرفته ای  با دیدن کابوس از خواب می پری....وایییی! چند روز دیگه باید پروزه را به خانم دکتر تحویل بدهی  و یه هفته  از  end time که تعیین کرده گذشته و ممکن است دیگر پروژه را تحویل نگیرد خیلی دیر شده حوصله نداری ولی چاره ای نیست دیگه دیر شده می روی توی اتاق درب را می بندی و خودت را بین چند کتاب و لپ تاب غرق می کنی....وای دیر شد! اصلا فراموش کرده بودم با علی قرار داشتم که برویم سینما دیگه به سانس نمی رسیم زنگ می زنی معذرت می خواهی و می گویی ببخش که دیر شد فرصت نشد درس داشتم اینقدر سرم مشغول بود که یادم رفت .....شب باید زود بخوابی که فردا دیر نشود بهار کلا بعضی جاها را فراخ تر از حد استاندار می کند! برای همین باید حواست باشد صبح خوابت نبرد....چشم به هم می زنی عمرت تمام می شود در حالیکه همیشه کار داشته ای و همیشه دیرت شده! بالاخره یک شب عزراییل را می بینی که جلویت سبز شده به او نگاه می کنی چندان هم ترسناک به نظر نمی رسد و از ان شمشیر بلند با آن تیغه خمیده که معمولا توی فیلم ها در دست دارد خبری نیست خنده مهربانانه ای می کند و می گوید: دیگه خیلی دیر شده! الان وقت رفتنه دستت را بگذار توی دست من!  تو را جایی می برم که دیگر هیچ وقت دیرت نمی شود! ......

نظرات 7 + ارسال نظر
نفس سین دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ساعت 09:43

من دوران تحصیل و دانشجویی بیشتر وقتا تو خواب برا امتحانات دیر میرسیدم...
حتی چندسال بعد زا فارغ التحصیلی هم گاهی میدیدم که دیر رسیدم
یا اون روز امتحان بوده و خبر نداشتم

تفاوت زیادیه بین زندگی کردن و صرفا زنده بودن..
متاسفانه ما زندگی نمیکنیم بیشتر وقتا....

و گاهی چقد زود دیر می شود!!!

عمر و زمان خیلی سریع میگذره و کار چندانی هم ساخته نیست مگر اینکه یه فکر جدید وارد زندگی بشه

سمانه یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 ساعت 11:52

چه روز پر مشغله ی !!!!وقت سر‌خاروندن نداره همینجاست ها!
موقع سرتون شلوغه جواب هیچکس ندادین جواب مامانتونو حتما با ارامش و ملاطفت بدین همین باعث روال افتادن کارا میشه.

واقعا چند پاراگراف اخر حقیقت محض بود.بیگ لایک .

گاهی کارها و رفتار روی اصول پیش نمیره....یعنی همیشه آدم اون کاریو که فک می کنه درسته انجام نمیده و این بشدت به روحیات ما وابسته است...

مرمری چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 03:09

خدا میدونه کی میخواهیم بریم ،،،،،،،، وتو صف چندم وایستادیم،،،،،،، الهی که همه پدر مادرها قبل فرزندانشون عمرشون تموم بشه ، این دعایی که همیشه از خدا خواستم، :::

درود به مرمری خانم
ایشاالله که همیشه زنده و سلامت باشی

مریم سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 22:21

ای بابا،چه داستان آشنایی.

درسته!

رضوانه سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 11:14

بخش اخر عزارییلش و دوست داشتم

سما یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 22:17

چه صحنه های آشنایی!!!

البته به جز قسمت خواب موندن

خوبه که شما هیچ وقت خواب نمی مونی!

بیوتکنولوژیست یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 17:25

سلام
در این که دنیای مدرن اینطور به نظر میرسه شکی نیست
اما به نظرم اگر شخص مدیریت زمان رو بلد باشه زیاد بهش سخت نمیگذره
خیلی از ادارات دولتی اگر رفته باشید میبینین که کارمندان دولت بیشتر به تلگرام و اینستاگرام مشغولن تا کارهای ملت و این نرسیدن ها و عجله ها خیلی هاش بی مورده

--------
لطفا یک e به انتهای end tim اضافه بنما

این عجله کردن ها در مورد خودت که صدق نمی کنه. هر چی نباشه شما جناب رئیسی و نیم ساعت هم دیر برسی به کسی بر نمی خوره

درود به اقای دکتر
احوال شما؟
همانطور که گفتم فصل بهار و رخوت آن کلا مدیریت زمان را در بنده از بین برده ولی بطور اصولی حرف شما کاملا درست است ....
خود ما اینجا از دست معتادین به تلگرام و اینستا در عذابیم و تذکر و حتی ترساندن از اخراج هم سودی نداشته....
ما اگه دیر برسیم سرزنش نمی شویم ولی گاهی کارهایی از دستمان در می رود که بعضا تاوانش سنگین است...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.