داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

سکه پانصدتومانی....

 

 

امروز بعدازظهر  سوار تاکسی شدم تاکسی که چه عرض کنم یک پراید زهوار در رفته راننده اش یک مرد مسن و بسیار چاق بود و انچنان به صندلی چسبیده بود که وقتی به او نگاه کردم حس کردم جزئی از صندلی است و برایم متصور نبود که بتواند از صندلی جدا شود!....وقتی سوار شدم بی مقدمه اشاره ای به مغازه ان طرف خیابان کرد و گفت: آش های این مغازه از همه بهتر است من حلیم بادمجان و شله قلم کار همه مغازه های این خیابان را امتحان کرده ام آش های این مغازه از همه خوشمزه تر است ما هم عیالواریم و خیلی شب ها یک ظرف اش می گیرم و به خانه می برم و بچه ها هم با نان می خورند ماهی یک میلیون و دویست حقوق باز نشستگی می گیرم سه دختر و سه پسر دارم دو پسرم ازدواج کرده اند یکی از انها پارسال سکته کرد و مرد و حالا سرپرستی دو بچه اش هم گردن من افتاده از صبح تا شب باید با این پراید توی این خیابونها بگردم مسافر هم نیست گاهی مسیر را خالی می روم و خالی بر می گردم تاکسی ها هم فحش می دهند پلیس هم جریمه می کند تازه بعضی ها سوار می شوند و می گویند پول نداریم  من هم یکی دوباری انها را پیاده کردم ولی شب از شدت ناراحتی خوابم نبرد چون من خودم  فقر و نداری را کشیده ام و می دانم بی پولی یعنی چه تازگیها هم از این مسافرهای مجانی زیاد شده اند منم هر کسی سوار شد او را می رسانم و هر چه هم داد می گیرم گاهی مردم می ایند کنارم می نشینند و درد و دل می کنند حرفهایی می زنند که اصلا درد خودم را فراموش می کنم سی و دو سال کار کردم مرتب روز شماری می کردم که باز نشسته شوم که شاید بتوانم کمی استراحت کنم نمی دانستم که بعد از بازنشستگی وضعم بدتر می شود وزنم زیاد است مریض هم هستم و کار دیگه ای هم نمی توانم بکنم نمی دانم باید چه جوری این سه دختر را شوهر بدهم به زنم گفتم خانه را بفروشیم و با پولش برای انها جهیزیه بگیرم که زنم مخالف است و می گوید می خواهی اخر عمری اواره خانه های مردم شویم......

کرایه مسیری که می رفتم هزار وپانصد تومان بود همانطور که حرف می زد انقدر با اسکناس دوهزارتومانی که نو و تا نخورده هم بود بازی کردم که کاملا کهنه و مچاله شد به مقصد که رسیدم اهی کشیدم و اسکناس دوهزار تومانی را به او دادم و خواستم بروم و طبعا منتظر بقیه اش هم نبودم چند قدم که رفتم  صدایم زد و با بوق ممتد مرا بر گرداند و یک سکه پانصد تومانی کف دستم گذاشت و رفت به سکه نگاه کردم یک سکه براق پانصد تومانی بود حس خوبی نداشتم دلم می خواست ان سکه را یه جایی می انداختم چشمم به صندوق صدقات افتاد می خواستم ان را داخل صندوق بیندازم که پشیمان شدم با خودم گفتم بهتر است خودم را فریب ندهم یک سکه پانصد تومانی داخل صندوق می اندازی که هم مشکلات فقرا را حل کنی و تازه طمع داری که هزار بلا از سرت رفع شود و وجدانت هم راحت می شود و فکر می کنی ادم خیلی خوبی هستی  یعنی واقعا یک سکه پانصد تومانی می تواند این همه خدمات انجام دهد؟ ....منم سکه را داخل جیبم گذاشته و به راهم ادامه دادم....

نظرات 8 + ارسال نظر
سمیرا سه‌شنبه 22 فروردین 1396 ساعت 22:45

تامل برانگیز

مریم یکشنبه 20 فروردین 1396 ساعت 23:14

انقدر دیدن این داستانها داره تکراری میشه که به هر اعتقاد و هر تلاشی برای بهتر شدن وضعیت شک میکنم. هی تلاش میکنیم دنیامون جای بهتری برای همه باشه اما دنیا سرسختانه مقاومت میکنه.

متاسفانه بسیاری از مردم مثل شما فکر می کنند یعنی تدریجا امیدشون برای بهبود اوضاع در حال کم رنگ شدنه....

رضوانه یکشنبه 20 فروردین 1396 ساعت 16:48

قلبم درد گرفت
اره متاسفانه همه مردم مشکلات دارن و ادم واقعا نمیتونه بعضی از ادم ها رو درک کنه
ولی صدقه فقط 500 تومان نیس بلاخره قطره قطره جم گردد البنه این صندوق صدقات که جم اوری میشن آیا واقعا به دست متسحقش میرسه یا نه من که سراغ دارم خانواده ای که وضعشون خوبه ولی عضو کمیته امداد هستن و ادمی میشناسم وضعش اصلا خوب نیس ولی کمیته امداد اونو تحت پوشش قرار نمیده
مملکت نداریم که همش نابسامانیه

همانطور که گفتی متاسفانه اوضاع خوب نیست...

خواننده یکشنبه 20 فروردین 1396 ساعت 16:13

من اینجور موقعها میگم من مسافر این خطم دفعه دیگه بهم تخفیف بده که نخواهند باقی پولو پس بدهند.

مسئله اینجاست که این کارها گرچه خوبه ولی مشکل را حل نمیکنه...

لیلی شنبه 19 فروردین 1396 ساعت 21:07

در مورد امور معنوی فکر می کنم نمی تونیم با دودوتای خودمون بسنجیم و قضاوت کنیم چون دید ما مادی هست

من پیرمردی را در بازار می شناسم که خمس و زکات میدهد روزه میگیره نماز اول وقت روضه خوانی....من فک می کنم ماهی صد میلیون تومان هم درامد داشته باشه به نظر خودش آدم خوبیه ولی کارگر خودشو بیمه نمی کنه و برای صد هزار تومان عیدی که حق کارگرش هست اونو تهدید به اخراج می کنه.....گاهی اوقات ما با این کارهای کوچیک وجدان خودمون را آزاد می کنیم و فک می کنیم ادمهای خوبی هستیم من با این دید موافق نیستم کلا من با اخلاق سنتی مشکل دارم!....

اعظم 46 شنبه 19 فروردین 1396 ساعت 11:05

شما صدقه بده بقیه ی مزایاش رو به خدا واگذار کن

والا چی بگم.....بحث اینه که ما را دچار ساده انگاری می کنه....

عطیه شنبه 19 فروردین 1396 ساعت 09:31

طفلی فقط میخواسته درد و دل کنه. خیلی خوشم میاد کساییکه اینقد مشکل دارن اما بازم زیر منت کسی نمیمونن؛ دمش گرم.
بعضی وقتا ب خودم ک نگاه میکنم، میبینم از آدمیت فقط اسمش رو یدک میکشم. در قبال خیلی افراد و مسائل مسئولم، اما با 1توجیه از کنارش میگذرم

بعضی ها از مال دنیا چیزی ندارند ولی صفایی تو وجودشون هست که توی ادمهای طبقات بالا پیدا نمیشه....

مرمری جمعه 18 فروردین 1396 ساعت 22:56

ناراحت شدممشکلات اقتصادی دست از سر مردم بیچاره برنمیداره.......راست میگی داداش مهرداد ، صدقه الان تو این زمان باید اونقدری باشه که وقتی به کسی میدیم اقلا به دردش بخوره

دقیقا.....گاهی وجدان خودمون را با یک بهانه کوچک راحت می کنیم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.