داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

حقیقت...

 

 

یکی از دوستان داستان زندگی برادرش را تعریف می کرد که جالب و تامل برانگیز است....ایشان می گفت برادرم و همسرش بعد از  سالها زندگی مشترک بچه دار نشدند همه کاری هم کردند از طب سنتی گرفته تا درمانهای متنوع در کلینیک ها و درمانگاههای نازایی در سراسر کشور که علی رغم هزینه های فراوان هیچ فایده ای نداشت......او گفت بعد از مدتی  برادرم برای ماموریت به کرمان منتقل شدند و چند سالی انجا بودند و انجا فرصتی بوجود امد که دور از چشم فامیل و نزدیکان بچه ای را به فرزندی بپذیرند......ایشان می گفت انها یک خانواده افغانی پیدا کردند که بسیار پرجمعیت و محتاج بودند و قبول کردند که فرزند اخرشان که یک دختر بود را به انها بسپارند انها پولی به خانواده اش دادند و ان بچه را به فرزندی قبول کردند و توانستند با روابطی شناسنامه ان را هم به نام خودشان بگیرند و در حقیقت به طور قانونی ان بچه فرزند انها شد و چون در شهر دیگری هم زندگی می کردند توانستند تا حدی ان بچه را پیش فامیل و اشنا بچه واقعی خودشان جا بزنند و به غیر از تعدادی محدود مثل پدر و مادر ان زوج و چند نفر از اقوام  نزدیک این حقیقت که ان نوزاد بچه واقعی انها نیست پنهان ماند....ولی ان زوج همیشه این استرس را داشتند که دختری که همه دنیای انها بود از واقعیت با خبر شود و نمی دانستند اگر این واقعیت روشن شود واکنش او چه خواهد تا اینکه به سن بیست سالگی که رسید با یک مشاور مشورت کردند و او به انها گفته بود که بهتر است حقیقت را به او بگویید چون حق اوست که حقیقت را بداند...انها هم ان حقیقت که او دختر واقعی انها نیست را به او گفتند و ان دختر با فهمیدن این موضوع زندگی را به کام انها تلخ کرده یعنی اینقدر یاغی شده و به هم ریخته که به گفته این دوست ما زن برادرش می ترسد که با اوتنها در خانه بماند چون یکبار ان دختر می خواسته او را خفه کند!.....و مرتب هم می گوید من باید بروم خانوده ام را پیدا کنم و ببینم چرا انها من را فروخته اند هر چه هم به او می گوییم چگونه ما باید یک خانواده افغانی که بیست سال پیش انها را دیده ایم ان هم در کرمان پیدا کنیم که فایده ای ندارد و می خواهد تک و تنها به انجا برود و خلاصه که تمام زندگی انها را به هم ریخته.....

اینجا یک سوال پیش می اید..... ایا واقعا لازم بود حقیقت به ان دختر گفته شود؟ و اصولا وقتی دانستن حقیقت تاوان سنگینی دارد ایا بهتر نیست که مخفی بماند....

 

نظرات 12 + ارسال نظر
عارفه دوشنبه 21 فروردین 1396 ساعت 12:16

سلام
به نظر من بهم ریختگی این دختر خانم بیشتر از این جهت که بهش گفتن پدر و مادر هم خونت تو رو به ما فروختن شاید باید کمی از حقیقت پنهان میشد کدوم بچه ای دوست دازه بدونه در ازای پول خانواده اصلی دست اززش کشیدن الانم که دنبال پدر و مادر هم خونش هست دنبال چرای این سوال
شاید باید بهش گفته میشد خانواده اصلی تو توانایی نگهداری از تو رو نداشتن چون دلشون سرنوشت بهتری برای تو میخواست قبول کردن که ما بزرگت کنیم کوبوندن این حقیقت به صورت یه دختر بیست ساله که ما تو رو با پول خریدیم چندان عاقلانه نبوده
هرچند هیچ وقت نمیشه واکنش کسی رو نسبت به دونستن همچین حقیقتی حدس زد

درود به شما
راستش من از جزئیات ماجرا بی خبرم ولی همانطور که گفتی باید حتی در گفتن حقیقت تلخ ظرافت را رعایت کرد موقعیت لحن شرایط......
ولی کلا قابل پیش بینی نیست یعنی هیچ پیش بینی برای واکنش طرف مقابل نمیشه انجام داد .....در هر حال شنیدن حقیقت آن هم در مورد اساسی ترین گوشه زندگی یعنی منشا و تولد و هویت حق هر انسانی است..

رضوانه سه‌شنبه 15 فروردین 1396 ساعت 17:18

سلام و درود به اقا مهرداد عزیز
هرکس راجب این موضوع یه واکنشی نشان میدهد بستگی به آدمش که چطور هست روحیه و اخلاقیاتش اگر پدر مادر از اخلاق دخترشون اگاهن باید بهش نمیگفتن بلاخره تو این بیست سال فهمیدن چطور اخلاقی داره میتونه با قضیه کنار بیاد یا نه

درود به شما...
راستش گاهی رفتارها قابل پیش بینی نیست

مرمری جمعه 11 فروردین 1396 ساعت 01:47

با سلام به داداش مهرداد گل......از آشناهای ماهم همین کارو کرده بودن وبه بچه حقیقت رو گفته بودن ومدت طولانی هم سختی کشیدن وتاوان دادن ودختره همیشه ازشون طلبکار بود،،،، به نظرمن یا این کارو نکنن یا اگه میخوان بچه بیارن نزدیکترین افراد هم این قضیه رو ندونن ، همین دونستنا مشکل ساز میشه، وباید به دختره هم حق داد که ناراحت بشه ودنبال خانوادش بگرده

درود به مرمری خانم
درسته....
البته شاید راه حل این باشه که از همان کودکی واقعیت به بچه گفته شود ولی در هر حال رفتار ها قابل پیش‌بینی نیست...

مانیا سه‌شنبه 8 فروردین 1396 ساعت 17:25

سلام
عیدتون مبارک آقا مهرداد، ان شالله ک سال پر خیر و برکتی برای شما و فروشگاهتون باشه
خب خدارو شکر ک شما هم بالاخره همزمان با بازگشایی ادارات امدید! امیدوارم خوش گذشته باشه
خب در مورد این پست هم فک میکنم همه دوستان نظرات رو گفتند و البته کامنت مریم خانم و جوابهای شما

درود به مانیا خانم
احوال شما؟
عید شما هم مبارک و همیشه شاد باشید....

نادیا سه‌شنبه 8 فروردین 1396 ساعت 13:02

عجب دختره شانسی داشته ها !

وقتی نمیفهمه چه فایده!

آسو سه‌شنبه 8 فروردین 1396 ساعت 12:09

همیشه دانستن حقیقت خوب نیس.................

راستش هنوز مطمئن نیستم!

بهروز دوشنبه 7 فروردین 1396 ساعت 12:30

پیش بینی بعضی رفتارها سخته . با شما موافقم که نگفتن این حقیقت شاید کار بهتری بود اما اون دختر هم حق داره که از گذشته خودش باخبر باشه

درسته....
ولی شاید زمان درستی برای گفتن حقیقت نبود....

سارا... دوشنبه 7 فروردین 1396 ساعت 02:33

سلام...

عید باستانی کهن و سال نو ...برشما و خانواده گرامی ... مبارک و همایون باد....

خودم به شخصه تمایلی به دونستن حقیقت تلخ ندارم... اما بعضی ها حقیقت رو هر طعمی هم داشته باشه ... به دروغ یا ندانستن ... ترجیح میدن......
در مورد این دختر و ... اصولا فرزند خوانده ها ..... گفته شده که بهتره از همون سنین کودکی و پایین حقیقت را بهشون گفت...چون پذیرش آن ...توی اون سن خیلی راحت تره تا مثلا در ۲۰ سالگی...
و همیشه هم احتمال این هست که .... حقیقت را ازجایی بشنوه و ... این خیلی بدتر از حالتیه که والدینش بهش بگن...

درود به سارا خانم
احوال شما
درسته ....منم فکر می کنم اگه از همون کودکی به ان بچه حقیقت را گفته بودند این مشکل پیش نمی اومد....

محمدرضا دوشنبه 7 فروردین 1396 ساعت 02:19

سلام اقا مهرداد عزیز
یه سوال دیگه برای من مطرحه، این دختر خانم چرا قدردان زحمت هایی این مرد زن نبوده؟
میشه حدس زد این زن و مرد نباید چیزی برای این دختر کم گذاشته باشند و پر واضحه که اگه این نوزاد توسط پدر ومادر واقعیش بزرگ میشد زندگی سختی رو تجربه میکرد، اما چرا الان قدر دان نیست؟

درود به محمد رضای عزیز....
راستش من هم تا حدی خانواده انها را می شناسم اتفاقا ان دختر در رفاه محض بزرگ شده و پدر و مادر خوانده مثل فرزندشان او را بزرگ کرده اند ولی او فقط یک دختر بیست ساله است و طبعا نتوانسته با سن کمی که دارد حقیقت را درک کند....

مریم دوشنبه 7 فروردین 1396 ساعت 01:37

سلام

این اشکال از آنجا پدید می آید که درفرهنگ ما، خون و نسب خونی بر علقه های عاطفی غیر خونی ارجحیت دارد. نشانه های آشکار و پنهان این امر همه جای فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی دیده می شود.
به همین دلیل است که آن پدر و مادر ناچارند حقیقت را از ابتدا پنهان کنند چرا که در دید عموم عشق، عمر و زحماتی که به پای فرزندشان می ریزند کمتر از رابطه خونیشان اهمیت دارد.
وقتی که حقیقت آشکار می شود، بیست سال زحمت مادر و پدر در چشم فرزندی که در اجتماعی با این باور بزرگ شده به یکباره رنگ می بازد و به ناگهان هم خونی که به او پشت کرده مهم تر می شود.
روانشناسی که این توصیه را کرده، متاسفانه آنچه را که در دوران تحصیل یاد گرفته با فرهنگ ها تطابق نداده است و نسخه ای کاملا غربی را برای یک زوج ایرانی پیچیده است بی توجه به پذیرش اجتماعی و فردی. آن هم مورد خاصی که در آن فرزند خوانده مذکور از یکی از ضعیف ترین و مورد ستم ترین نژادهای جامعه است. نژادی که غالبا ناعادلانه در مورد آنها قضاوت می شود.
در فرهنگ غربی آنقدر این امر پذیرفته شده است که پدر و مادر همان کسانی هستند که کودک را بزرگ می کنند و در سنی که کودک به بلوغ عقلی مناسبی برسد به راحتی عنوان میکنند که "پدر و مادر بیولوژیکی" او کس دیگری است. به همین دلیل یک زوج به راحتی کودکانی از نژاد متفاوت را به فرزندی می پذیرند و آنها را با یکدیگر و کودکان خود خواهر و برادر می کنند. هیچ فرزند خوانده ای از لغت "parents" برای پدر و مادر هم خونش استفاده نمی کند که این لغت مختص کسانیست که او را بزرگ کرده اند و "biological parents" اصطلاح مورد استفاده برای پدر و مادریست که او را رها کرده اند. یعنی ارتباط ما فقط براساس بیولوژی مشترکمان است و نه هیچ چیز دیگری.
در اینکه حق آن دختر است که حقیقت را بداند شکی ندارم. ولی اینکه در چه سنی و به چه نحوی را نمی دانم. به خیلی از شرایط و آمادگیهای روحی و روانی بستگی دارد و باید دید که روانشناس محترم و والدین دلشکسته چه پیش زمینه هایی را چیده اند و یا نچیده اند که به فروریختگی روانی آن دختر منجر شده است.

درود به شما
کامنت شما اموزنده بود.....
من فیلم مستندی در بی بی سی دیدم که در امریکا زنان و مردان جوانی که بچه دار می شدند و بنا به هر دلیل فرزند خودشان را نمی خواستند می توانستند بطور کاملا قانونی فرزند خودشان را به زوج دیگری بسپارند و فقط می توانستند سالی یکبار به دیدن بچه بیایند و جالب اینجاست که قرار می گذاشتند که بچه در اینده پدر و مادر واقعی خودشان عمو و عمه صدا بزند و پدر و مادر خوانده خودش را مامان و بابا خطاب کند....متاسفانه غلبه احساس بر عقل در فرهنگ شرقی چیزی که در یکی از پست های قبلی به ان پرداختم منشا بسیاری از مشکلات است و بدتر از ان اینکه قوانین هم عاقلانه و مدرن نیستند و گاها وضع را بدتر می کند مثلا اگر در کشور ما هم قانونی وجود داشت که زوجی که فرزند خودشان را نمی خواهند خیلی راحت و ابرومندانه حتی با دریافت مبلغی پول بچه خودشان را به زوجی با صلاحیت می سپردند چیزی تحت عنوان بچه سر راهی وجود نداشت...

Baran یکشنبه 6 فروردین 1396 ساعت 22:17

چگونه مشاوری بود ؟که در انففان جوانی دختر چنین شُکی را بهتر دانست

یک مشاور نابلد و نادان

مریمی یکشنبه 6 فروردین 1396 ساعت 21:50

اون یه مشاور نبوده یه احمق بوده
واقعا متاسفم

دقیقا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.