داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

اتوبوس!

 

 برای یک مسافرت کوتاه دوباره سوار اتوبوس شدم همانطور که گفتم سفر با اتوبوس برایم یک مصیبت است و شبانه اش مصیبتی دیگر چون من عادت ندارم روی صندلی بخوابم و طبعا تا صبح بیدارم. مقصدم هم یکی از شهرهای نزدیک تهران بود که البته اسمش را نمی گویم فقط بگویم مسافرهایش از یک تیپ خاصی بودند ...هنوز سوار نشده اقای راننده که جوان گردن کلفتی بود با جوانکی  که ظاهرش شبیه کارگرهای ساختمان بود و چهره مظلومی هم داشت دعوایش شد و می خواست او را بزند که البته بخیر گذشت...بعد از دعوا مسافرها یواشکی خطاب به ان جوانک زیر زبانی می گفتند: دیدی اعصاب راننده را خرد کردی! حالا دیگه بهمون تغذیه نمیده!!.....نمی خواهم ادم یا گروهی از ادمها را مسخره کنم ولی مسافران این مسیر ادم های عجیبی بودند ....یک نفر کنار بنده نشسته بود که پیرمردی بود که بشدت بو می داد هم خودش هم  دهانش و تازه مشغول تعریف خاطرات سربازیش آن هم به طور مفصل برای بنده بود که البته اگر یک قرص نعناع می خورد می توانستم از خاطراتش یکی دو داستان توپ  بیرون بکشم ولی متاسفانه نمی دانست که تعریف کردن خاطراتش برای خودش شیرین ولی برای بنده دردناک است بعد هم که خوابش برد خیلی راحت پاهایش را باز کرد و به سمت بنده تکیه داد و کلا بنده را کنار شیشه لوله فرمودند! فقط بعضی وقتها که اتوبوس می ایستاد از بنده امار می گرفت الان کجاییم!؟ بنده:  بوئین زهرا!  الان کجاییم! ؟سلفچگان....و خلاصه دوباره با خروپفی بلند به خواب می رفت...معمولا اتوبوس های بین راهی جایی توقف می کنند که فروشگاهی رستورانی چیزی باشد که مسافرهاچیزی بخورند خریدی کنند و هم خستگی در کنند ولی اتوبوس در مجاورت یک توالت توقف کرد و باورتان نمی شود یک توالت مختلط!.....

 در بلاد کفر حتی استخر و سونای مختلط هم وجود دارد ولی تا انجاییکه می دانم در  توالت هایشان تفکیک جنسی رعایت می شود  یعنی حتی در ازاد ترین جاها هم توالت مردانه و زنانه است ولی انجا بنده پشت سر یک خانم توی صف توالت بودم که باور کنید من نمی دانستم چکار کنم و با چه رویی پشت یک دستشویی بایستم که یک خانم با چادر مشکی داخل ان است هوا هم سرد و گزنده بود انقدر که بارها از خودم پرسیدم من انجا چکار می کنم!....

سوار که شدیم راننده حالش بهبود یافت و تغذیه توزیع شد بسته جالبی بود یعنی تنها نقطه قوت ان اتوبوس بسته تغذیه اش یود البته من زیاد گرسنه نبودم ولی از ان جهت که از طعم های ترش شور و شیرین چیزهایی در خودش داشت یک پفک شوری یک ترشک نماینده ترشی و یک کلوچه و شکلات نماینده شیرینی چیزهایی که توی فروشگاه جلوی چشمم است و به هیچ وجه حاضر نیستم برای خوردنشان از دندان هایم هزینه کنم!.....اول از شیرینی شروع کردم بعد به ترشی رسیدم و بعد هم پفک را خوردم یک ابمیوه هم دادند که تا درب ان را باز کردم ان پیرمرد بغلی دستش به ان خورد و کلا قوطی روی خشتک بنده خالی شد!....باور کنید من سوسول نیستم ولی خیلی بدم می اید شلوارم با اب یا مایعی دیگر خیس شود.....من نمی دانم چرا اینقدر بخاری این اتوبوس ها داغ است گرم گرم گرم.....

خلاصه با هر مصیبتی بود به مقصد رسیدیم یک شهر صنعتی  بی روح و مرده و چون اسمش را نگفتم ازادم در موردش هر چه خواستم بگویم....یک تاکسی گرفتم دنبال هتل....

اقا مگه گیر می امد! ان هم پنج صبح تو سرما هر جا می رفتیم می گفتند جا نداریم و من نمی دانم این همه ادم توی این شهر مرده و سرد و بی روح برای چه امده بودند و البته جواب هم این است که انها هم یکی مثل تو!.....با خودم گفتم اگر اتاق گیرم نیاید توی این سرما  ان هم در این شهر غریب چه خاکی تو سرم بریزم البته مردم ان شهر بر خلاف شهرشان مهربان و با صفابودند یا لااقل ان چند نفری که من ملاقات کردم خوب بودند......

خلاصه ان راننده تاکسی همه شهر را زیر پا گذاشت و یک هتل برایم گیراورد و جالب اینجا بود که بدون اینکه بخواهم خودش هم از ماشین پیاده شد و برایم چانه زنی کرد و تخفیف گرفت چیزی که شبیهش را در شهرهای بزرگ ندیده بودم....

یک روز در شهر بودم که واقعا شهر بی روحی بود یک شهر باید طوری باشد که چشمت به ساختمان ها خیابان ها و نمای شهر که بیفتد حالت بهتر شود نه اینکه از زندگی سیر شوی.....

برای برگشت به تهران امدم و از تهران به اصفهان امدم هم مسافرهایش بهتر بودند هم اتوبوسش و هم حالم بهتر بود.....

سفر کنید....اگر می توانید زیاد سفر کنید اگر به شما خوش بگذرد برایتان خاطره می شود و اگر بد هم بگذرد یک تجربه است...

نظرات 13 + ارسال نظر
سارا... شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 20:25

سلام...

آدم اهل سفری نیستم ...اما سفر توریستی رو خیلی دوست دارم .... بخصوص خارج از کشور.... ولی ۹۸ درصد سفر های من به مقصد اصفهان بوده .... که معمولا با ماشین شخصی میاییم... و یک و نیم درصدش مشهد که اونم معمولا هواپیما و قطاره ... و نیم درصد هم که جاهایی نبوده که بشه با اتوبوس رفت ...... لذا خیلی خیلی کم سفر اتوبوسی داشتم ..... اما بدی یا خوبیش برای من بیشتر برمیگرده به راحتی صندلی هاش.....

در مورد تحصیل در شهر دیگه هم با شما موافقم ..خودم عاشق این بودم که شهرستان برم درس بخونم ...اما مادرم نگذاشتن ... گفتن یا تهران یا هیچ کجا!...
حالا عوضش دخترم برعکس منه ......میگه فقط تهران ... هیچ جا نمیرم ... حتی خارج از کشور...(چون این امکان رو داره که بره)...

درود به سارا خانم....
این که گفتی 98%مسافرت هات به شهر خوبان! اصفهان است جالب بود.....
من فک می کنم زندگی در خوابگاه بیشتر از دانشگاه به دختران می آموزد. ...

Kimia سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 01:30

سلام
من میدونم کدوم شهرو سفر کردین...اصلا همین تعریفایی بهش نمیخوره اتفاقن هرکی اومده خیلی خوشش اومده
من فک میکنم تاثیر خستگی سفرو همنشینی با اون اقای مسافرو خیس شدن شلوارتون(!) رو دیدتون به این شهر اثر داشته وگرن که قزوین خیلی شهر خوبیه ،اصلا بی روح نیس خدایی

درود به شما....
خدای نکرده توهین نکرده باشم اگه شما اهل این شهر هستید معذرت می خواهم من هیچ اسمی در متن نبردم....ولی بدون اغراق مردم خیلی خوب و باصفایی داشت می گویند اگر می خواهی مردم شهری را بشناسی راننده تاکسی ها معیار خوبی هستند تاکسی ها واقعا به من کمک کردند بدون اینکه کرایه اضافه ای بخواهند....
احتمالا همین بوده...راستش سفر خوبی نبود

مدادرنگى دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 07:43

سلام مهرداد خان
یکى از کوپن هاى سفرتون رو هم براى گیلان خرج کنین.قول میدم پشیمون نشین:)
منم در مقام تورلیدر هرجا که خواستید میبرمتون:)

درود به مداد رنگی!
شهر شما که مثل بهشت میمونه.....
ممنون از لطفت دوست عزیز....

ساکت شنبه 7 اسفند 1395 ساعت 23:22

درود بر آقا مهرداد
سفر بخیر
من زییییاد سوار اتوبوس میشم...اوایل تا مقصد هیچ کاری نمیتونستم بکنم و فقط بیرونو نگاه میکردم اما چند وقتی هست به علت خستگی زیاد و کم خوابی به محض حرکت میخوابم تا مقصد
خیلییی دلم سفر میخواد...

درود به ساکت سخنگو!
همین که تو اتوبوس خوابتون می بره خودش کلی هنره!
ایشاالله سفرهای خوب و خاطره انگیز در انتظارتون باشه...

محمدرضا شنبه 7 اسفند 1395 ساعت 15:13

سلام اقا مهرداد عزیز
یکی از کار هایی که توی این سال های دانشجویی خیلی انجامش دادم سفر بود. سفرهایی که حتی گاهی پیاده بودن.سفر برای پیدا کردن سورژهای مورد نظرم توی دل روستاهایی که تا قبل از اون حتی مرکز استانشون هم نرفته بودم.
اما در کنار تجربه ها، تلخی ها و شیرینی های سفر، همسفر شاید یکی از مهم ترین چیزها باشه. همسفر پایه،همراه و همدل. خوشگلو خانواده دارهم اگه باشه که چه بهتر
یاعلی

درود به محمد رضای عزیز
آفرین!
به نکته خوبی اشاره کردی من هم اگر در این سفر یک همراه و همسفر وفادار پیشم بود همین سفر سخت میتونست بهترین سفر باشه

عطیه شنبه 7 اسفند 1395 ساعت 09:59

سلامااااا
من خیلی سفر اتوبوسی نداشتم، اما واقعا هم متنفرم. از اونجایی ک صاف نمیتونم بشینم سرجام اتوبوس برام عذابه. مخصوصا ک یک فروند انسان بویی کنارم بشینه از چن نفر شنیدم قدیما، بعضیا پیاز و سیب زمین آب پزم میزدن ب بدن، و تو اتوبوووووس، بیاااااااااااا و ببییییییییینننننننن

درود به عطیه خانم
پس شما نمی تونی اروم بشینی!؟
حالا پیاز خوبه مردم بعضی نواحی بشدت عادت به خوردن سیر دارند

ایریس جمعه 6 اسفند 1395 ساعت 00:15

من رو یاد اتوبوس سواریای دوران دانشجوییم انداختین البته هر چی فکر میکنم خاطره تلخی یادم نمیاد که فکر کنم بخاطر اینه که تَو دوره نوجوونی و جوونی ادم راحتتر با شرایط کنار میاد
در مورد حس بدی که از دیدن شهر بهتون دست داد من رو یاد اولین باری که واسه ثبت نام ارشد به شهری که قبول شده بودم رفته بودم انداخت
خیلی شهر دلگیری بود شایدم چون شهری که دوره لیسانسم اونجا بودم خیلی شور زندگی داشت این حس رو بهم داد
ولی الان میتونم بگم بهترین خاطرات زندگیم و بهترین دوستانم رو تو همون شهر پیدا کردم و با اینکه چندین ساله ازش دورم ولی هنوز یاداوری خاطراتش لبخند به لبام میاره

نکته همان است که گفتید....هر چه سن پایینتر باشد انسان سختی ها را کمتر حس می کند...

مرمری پنج‌شنبه 5 اسفند 1395 ساعت 19:50

سلام به داداش گلم ، واااای خیلی خندیدم ، پیرمرده ، خاطرات سربازی، بوی دهن اتوبوس گرم، تغذیه، خشتک ،،،،،،،، اتفاقا منم با همسری اومدم شهر زیباتون ، آخه نوه اولمون بدنیا اومده شما فک کنید نصف راهو با هواپیما تا تهران وبقیه راهم با اتوبوس به شهر زیبای شما، که الان هواپیماهای ایرانم مثل اتوبوس شده محیطش، تغدیه هواپیما هم دست کمی از اتوبوسها نداره، اتوبوس تهران اصفهانم که تغذیش عااااالی، به قول شما قوطی رو که باز میکنی اول ی ترشک ، بعد پفک ریز کرد، سه عدد بیسکویت پتی بور وزیرش هم ی جفت کلوچهاینو فک میکردم که همه خوراکیهارو یکی کنن ویک کیک خوشمزه یا بیسکویت خوشمزه بزارن توش .......بالاخره اینم تعریفیای من داداش گلم ، الانم خیلی ذوق زدهام که ی دخمل خوشگل به اعضای خونوادمون اضافه شده

درود به مرمری خانم
مبارکه! بالاخره مادربزرگ شدید
سلامت باشند
محتویات بسته را به خوبی توصیف کردی دقیقا همون چیزایی بود که نام بردی

مانیا پنج‌شنبه 5 اسفند 1395 ساعت 16:30

خیلی ممنون ب خوبی شما، من هم خوبم
به شدت با توصیه شما در مورد تحصیل در یه شهر دیگه موافقم سخته اما بشدت تجربه مفیدیه

سوسن همون سوگل سردرگم سابق پنج‌شنبه 5 اسفند 1395 ساعت 10:09

منم ازمسافرت بااتوبوس بیزارم وبزرگترین معضل برام دستشویی رفتنه

گاهی توالت رفتن هم مصیبته!

مانیا پنج‌شنبه 5 اسفند 1395 ساعت 00:50

سلام
خب فک کنم حدس زدن شهری ک گفتید زیاد سخت نباشه
از قدیم گفتن دنیا گشتن بهتر از دنیا خوردن هست!
خیلی ممنون از اینکه انقد خوب مینویسید یا بقول یه نویسنده ای ک صفحه ی تلگرامش رو میخوندم، انقد خوب تربیت شدین

درود به مانیا خانم
احوال شما؟
ممنون از لطفت

الهام چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت 23:03

سلام.منم از سفر اتوبوسی خاطرات مشابهی دارم، یبار عجله داشتم بدون بلیط سوار یه اتوبوس شدم از اصفهان بیام تهران، تازه وقتی نشستم فهمیدم ازین ولوو قدیمیاس، همه مسافراش هم افغان بودن، راننده هم معتاد، اخرش هم پلیس نرسیده به تهران، اتوبوسو توقیف کرد از بس بد رانندگی میکرد، ما مسافرا را هم تو عوارضی، تو سرمای زمستون پیاده کردن. من که متنفر شدم از اتوبوسای بین راهی، باز خوبه شما کم سفر اتوبوسی میرین، من که مجبورم ماهی یکی دو بار.

درود به الهام خانم
یکی دوبار!؟
خدا صبرتون بده!

نسیم چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت 22:12 http://www.kharnebesht.blogsky.com

وای یاد زجرای دانشجویی خودم افتادم!!!!رشته ت چیه؟
یه بار داشتم از بیرجند می رفتم مشهد از اونجا برم تهران یه زنه کنارم بود ازونایی که بهشون می گن دهاتی نفهم .سرمو خورد.اومده می گه با چی اومدی ترمینال؟گفتم اتوبوس واحد گفت من با آژانس اومدم.چند دقیقه بعد گفت تا حالا آژانس سوار شدی؟؟ من شده بودم پوکر فیس. خوابیده بود تکیه شو انداخته بود رو من بعدش پتومو کشید رو خودش منم نامردی نکردم پتومو کشیدم از روش هلش دادم اون ور !

بازرگانی. ..خوشبختانه هیچ وقت دانشجوی خوابگاه و شهرستانی نبودم گرچه توی شهر دیگه درس خوندن بخصوص برای دختران بسیار آموزنده و مفید است اصلا من اگر سمتی تو این مملکت داشتم توصیه می کردم دختران حتما در یک شهر دیگه درس بخوانند!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.