داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

نفر هشتم

 

 

سال کبیسه بعد از مدتها مهمانی داده بود او چهار سال بود که مسافرت بود و بعد از چهار سال از مسافرت برگشته بود برای همین تصمیم گرفت دوستانش را مهمان کند مهمانی اول دوازه خواهر برادر که ماهها بودند فروردین اردیبهشت خرداد....و یک مهمانی هم روزهای هفته مثل شنبه یکشنبه دوشنبه.....این مهمانی مخصوص روزهای هفته بود هفت برادر که هر کدام یه جوری بودند و  یکی یکی از راه رسیدند

شنبه راننده تاکسی است بسیار عصبی و دپرس  انچنان که اصلا نمی شود با او حرف زد اخلاقش مثل زهره ماره!... فوری عصبانی می شود و با لگد همه چیز را به هم می ریزد برای همین قبلا به صاحب خانه گفته بودند که ابرو ریزی نشود انها به کبیسه گفته بودند که باید مراعات شنبه را کرد چون اصلا اعصاب ندارد اگه حرفی زد یا کاری کرد زیاد جدی نگیرید چون بشدت عصبی و کم حوصله است

یکشنبه کارمند است کمی معقول تر است سرش به کار خودش است و کاری به کسی ندارد کمی هم درونگراست اگر با او خوب باشی او هم خوش اخلاق است ولی اگر کسی بخواهد سر بسرش بگذارد قاطی می کند با اینکه فقط یک روز با شنبه اختلاف سنی دارند ولی اصلا با هم رابطه خوبی ندارند و مرتب دعوایشان می شود که البته مقصر بیشتر شنبه است که با اخلاق سگش اعصاب همه را به هم می ریزد منظم است هر کاری را به وقت خودش و جای خودش انجام می دهد برادرانش می گویند با معرفت است اگر گاهی بد اخلاق است در عوض مرام و معرفتش هم خوب است...

دوشنبه مربی کاراته است سختکوش و کاریست توی هر میهمانی همه کارها را انجام می دهد و اصطلاحا بسیار پر انرژی و اکتیو است به غیر از کاراته اهل کوهنوردی و صخره نوردی هم است کمی هم سبکسر است ولی کلا پسر خوبی است البته اگر خیلی با او قاطی شوی می بینی که خیلی حال نمی دهد! ولی همین که فعال و کاریست و کارها را سریع راست و ریس می کند خودش غنیمت است صبح تا شب مشغول ورزش است بدن ورزیده ای دارد ولی کلا نچسب است!.....

سه شنبه را که اصلا کسی نمی بیند فوق تخصص مجاری ادرار دارد صبح تا شب تو مطب ویزیت می کند بیمه هم قبول نمی کند! فقط به فکر پول و صفرهای حساب بانکیش است درامد بالا مخارج نزدیک به صفر. ....برخی می گویند شبها او را دیده اند که با لباس مبدل توی ترمینال شب تا صبح فلافل می فروشد! گناهش گردن کسانی که دیده اند و می گویند ما که خبر نداریم! هر چه به او می گویند چرا اینقدر کار می کنی؟ چرا اینقدر به فکر پولی؟ چه خبره بابا!!؟ که اصلا حرف سرش نمی شود می گوید زندگی خرج دارد شبانه روز کار می کند و پولهایش را جمع می کند نه تفریحی نه گردشی نه مسافرتی هیچی فقط پول پول و پول....

چهارشنبه استاد دانشگاه است راحت ترین و ریلکس ترین شغل دنیا را دارد!  شب ها در خانه کنار شومینه یک کتاب می خواند فردا صبح با لباس های شیک و اتو کشیده سر کلاس می رود روی صندلی می نشیند پاهایش را روی هم می اندازد و خلاصه کتابی را که دیشب خوانده برای دانشجویانش تعریف می کند! اخر ترم یک امتحان تستی می گیرد و برخی را می اندازد افتادگان هم پشت دفتر ایشان صف می کشند گردن کج کرده و با التماس و شرمندگی می گویند استاددو نمره!...استاد یه نمره... اصلا بیست و پنج صدم!...تو رو خدا بیست پنج صدم!...کلا دنیا به شخمش است! اصلا به هیچ وجه و در هیچ زمینه ای به خودش فشار نمی آورد صبح تا ظهر توی دانشگاه است بعد از ظهر هم کنار شومینه یا کتاب می خواند یا فیلم می بیند و یا با گربه اش بازی می کند گاهی اوقات هم به کافه می رود و با دوستانش از کافکا سروانتس و شولوخوف حرف می زند...

پنج شنبه دی جی است! شاد و شلوغ و سبکسراست اهل کار و زندگی هم نیست مرتب به دنبال خوشگذرانی و دوست و رفیق است کمی هم سرو گوشش می جنبد گاهی اوقات روزها و ماهها با هم مهمانی مشترک می گیرند چشمش به دنبال اردیبهشت است! برعکس روزها که همگی پسرند برخی از ماهها دخترند مثل اردیبهشت مهر اذر.....اردیبهشت فوق العاده زیباست....مثل ماه!.....سرخ و سفید و شاد و شلوغ و البته بسیار خوش سلیقه ....لباس های رنگارنگ می پوشد و خودش را می اراید....باورتان نمی شود چقدر این دختر خوشگل و باسلیقه است در پارتی های مشترک پنج شنبه چشمش به دنبال اردیبهشت است البته اردیبهشت هم چندان بدش نمی اید و کمی سبکسر و عاشق پیشه است برعکس خواهرش مهر....مهر هم بسیار زیباست حتی برخی می گویند از اردیبهشت هم زیباتر است ولی زیبایی او یک زیبایی خاص است یک زیبایی عمیق و روشنفکرانه و سرد....برای همین خیلی به پنج شنبه محل نمی گذارد یعنی تا حدی بخاطر حماقتش او را مسخره می کند مهراستثنایی است چون زیبایی درونش  جذابیتش را صد چندان کرده.....

جمعه که همیشه خواب است! معمولا به ندرت کسی او را بیدار می بیند پسر خوب و دوست داشتنی است ولی بشدت تنبل است با پنج شنبه بیشتر از دیگر برادرانش جور است گاهی پنج شنبه به زور او را با خودش به پیک نیک می برد مگر نه خودش می خواهد همیشه بخوابد....اینها اطلاعاتی است که کبیسه از این هفت برادر می داند و انها را پیش ذهنش دوره می کند تا میهمانانش را که چهار سال است ندیده دوباره بشناسد ولی یک نفر هست که توی هر مهمانی با این هفت برادر است همیشه با انهاست ولی با کسی حرف نمی زند با کسی قاطی نمی شود افسرده و ناراحت و غمگین کناری نشسته و به دیوار روبرویش خیره شده غمگین افسرده و پریشان .....کبیسه هیچگاه ندید که او لبخند بزند یا با کسی معاشرت کند بسیار چهره دلگیری دارد انچنان که اصلا کسی نمی خواهد نزدیکش بنشیند برای همین در میهمانی ها دور از بقیه نشسته و سر در گریبانش فرو برده کبیسه در مهمانی های قبلی هم این نفر هشتم را دیده بود ولی خجالت می کشید که از انها بپرسد مگر روزهای هفته هفت برادر نیستند پس چرا این نفر هشتم همیشه با شماست راستش فکر می کرد که این رسم میزبانی نیست که به ان هفت برادر بگوید این نفر هشتم چه کسی است که همیشه او را با خودتان می اورید خودش که همیشه ساکت بود کسی هم از او حرفی نمی زد کبیسه چند بار خواست با گوشه و کنایه از هویت نفر هشتم چیزی بداند که گویی کسی نمی خواست از او حرفی بزند.....نفر هشتم یک سوال بزرگ بود....ادامه دارد...

نظرات 13 + ارسال نظر
حبابها سه‌شنبه 26 بهمن 1395 ساعت 15:18

اینقدر بدم میاد از آدمهای که لپ میگیرن.یه بار باید لپ اونا رو بگیری تا بفهمن چقدر درد داره
مربی باشگاه من هم این اخلاق بد رو داشت.هفته ای سه بار اونم چهار تا پنج بار لپ میگرفت .
حتما صبحانه نخورده بوده!!!!!

صبحانه خورده بود فقط بی مزه تشریف داشتند!

سمانه سه‌شنبه 26 بهمن 1395 ساعت 13:47 http://sdra.persianblog.ir

افرین اقا‌ مهرداد.
یک‌لایک گنده برای این پست خلاق .
البته ماه ابان هم فکر کنم دختر باشه به نظر بچه خوبیم هست خوشگلم هست
والا سه شنبه ها مثال زیاد داریم .رفیق عیال ما...خونه در یک باغ در نیاوران (چندتا عمارت در یک محوطه بزرگ)کلینیک در الهیه...ویلا این ور و اون ور....اپارتمان سازی در بهترین جاهاا
فقط دوتاپسرن...ازدواج نکرده ..(بعلت یک سابقه جدایی می ترسه فکر میکنه بخاطر پول میخوان زنش بشن)...خلاصه دریک کلام خدمتکار شخصی داره (ندیمه)ولی هیهات اصلا بهش خوش نمی گذره مدام در حال حساب کتاب.من اگه جاش بودم چیکار می کردم.
کاش من سال کبیسه بودم ۴سال میرفتم مسافرت

اگه کبیسه بودی چهارسال دقیقا کجا می رفتی!؟
این که کسی از یک رمان نویس آفرین بگیره خیلی می چسبه. ..ممنون از لطفت

ایریس سه‌شنبه 26 بهمن 1395 ساعت 10:16

خیلی خیلی عالی بود بیصبرانه منتظر ادامه ش هستم
فقط میخوام بدونم چرا روزای هفته همه پسر هستن؟
همه پستاتونو میخونم و کلی نظر دارم حیف که فرصت نشد بنویسم

این که همه روزهای هفته پسرند صرفا برداشت شخصی منه

R سه‌شنبه 26 بهمن 1395 ساعت 00:08

خیلی خیلی خیلی جالب و زیبا و خلاقانه

ممنون دوست عزیز. ...

سارا... دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 22:00

سلام مجدد...

الان برای اولین بار رفتم سراغ اون یکی وبلاگتون... همه پست ها را خوندم....

پست های قابل تامل زیادی داشت... اما خب نظراتو بستید دیگه!

درود به سارا خانم
ممنون از لطفت. ....

سارا... دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 21:43

سلام...

بسیار جالب بود... منتظر ادامه اش می مونم...

روز سه شنبه رو من رو یاد یک دکتر فوق تخصص چشم انداخت...
پزشک مادرم بزرگم بود ... دکتر بسیار معروفی بود ... و همیشه خداسرش شلوغ بود... اما اونقدر حرص و طمع پول داشت که واقعا تعجب بر انگیز بود...
ازدواج نکرده بود و تک تنها زندگی میکرد و از صبح علی الطلوع تا نیمه شب ...مطب بود... حتی جمعه ها... سر و لباسش فک کنم به همون فلافل فروش ترمینال میخورد... یعنی دلش نمی اومد حتی واسه خودش لباس بخره...
یه اقای پیری منشی اش بود...البته ابدارچی و سرایدار مطب و پادو و .... همه این چیزاش بود این پیرمرده....... یه بار قبض برق را داد بهش که ببره پرداخت کنه ... رقم اخر مبلغ قبض ۴ ریال بود... یه پنج ریالی داد به پیرمرد بنده خدا و یه لنگه ایستاد تا این یه دونه یه قرونی پیدا کنه پسش بده ....

ای بابا......شما منو یاد چه خاطره هایی میندازیدها...... عهد دقیانوس!

درود به سارا خانم
از این نمونه ها زیاد دیدم
یه پزشک زنان هست که مطبش آمادگاهه خیلی معروف و البته مرد هم هست
یکی از اقوام می گفت من پسر اولمو پیش ایشون به دنیا اوردم و وقتی می رفتم مطبش یه میز کهنه داشت که منشی او پشتش می نشست حالا که بعد از 15 سال برای بچه دومم پیشش می رم هنوز همون میزه کهنه است و تغیر نکرده

مدادرنگى دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 18:49

من تلفیقى از چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه ام
مثل چهارشنبه تو هیچ زمینه اى به خودم فشار نمیارم و آسون میگیرم.مثل پنجشنبه شاد و شلوغ و پرجنب و جوشم.و مثل جمعه خوش خواب
دى هم دختره،من مطمئنم

پس به شما تبریک میگم

حبابها دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 11:55

واژهای نا آرارام

خرس :من در مورد ولنتاین خیلی تحقیق کردم .اعتقادی به این روز ندارم .به نظرم خیلی مسخره هست


نان خشک و پنیر... دقیقا -نان خشک تا به حال امتحان نکردم
یه بار امتحان میکنم

این پست رو هم خوندم

در مورد والنتاین من اونقدر ها هم بسته فکر نمی کنم چون تا حدی بین المللی شده....این ها بهانه ایست برای شاد بودن ....

عطیه دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 11:14

آخی، خیلی ناز بود. چقد قشنگ توصیف شده بود. من تلفیق 2شنبه تا جمعه ام، البته بجز چهارشنبه، اگر میتونستم دنیارو ب شخم نداشتم بگیرم، میتونستم چهارشنبه ام باشم.

منم خیلی دلم می خواست مثل چهارشنبه بودم ولی تو این مملکت نمیشه!.....یا لااقل برای ما که نشده تا حالا!

ساکت دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 00:10

درود بر آقا مهرداد
خوشم اومد
توصیفتون از مهر عااااالیییی بود
منتظر ادامه اش هستم

درود به ساکت سخنگو!
ممنون از لطفت...

حبابها یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 22:45

یا خدا
طولانیه
ان شاءالله فردا وقت شد میخونم!!!!!

پس شما همون واژه های ناارام رو بخونی برات بهتره

سوسن همون سوگل سردرگم سابق یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 22:31

عالی بودمدیر
من همه پستهارومیخونم ببخش که نظرنمیذارم

این که نظر نمی زاری خیلی بده

مریمی یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 22:10

جالبه.

ممنون مریمی جان...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.