داستانهای یک فروشگاه
داستانهای یک فروشگاه

داستانهای یک فروشگاه

دزد موتور...

 

 

هفته قبل  عصر جمعه بود و خیابان هم کاملا ساکت و تاریک همه مغازه ها بسته بودند و فقط فروشگاه باز بود برای همین خیابان سوت و کور بود یک نفر سراسیمه وارد دفتر شد رنگش پریده بود و مثل کسی که مصیبتی به او وارد شده باشد روی دستش می کوبید مرد قد کوتاهی بود که با لهجه غلیظ عربی صحبت می کرد....می گفت من همین حالا موتورم را جلوی فروشگاه پارک کردم که یک پاکت شیر بخرم حالا که رفتم بیرون دیدم موتورم نیست....کمی با او حرف زدم و ارامش کردم و خواست که با دوربینی که بیرون فروشگاه را پوشش می دهد چک کنیم و ببینیم چه کسی موتور را برده....به او گفتم مگر موتورش را قفل نکرده بود که او گفت موتورم نو بود و تازه خریده بودم و فرصت نشده بود که بروم و یک قفل خوب برایش بخرم.... هرکاری کردیم نشد از حافظه دوربین استفاده کنیم به او گفتم مثل اینکه دوربین مشکل پیدا کرده اگر خواستی برو و یک متخصص بیاور و فیلم بیرون را چک کن....

من او را درک می کنم "دزد زدگی" حس خیلی بدی دارد یادم هست دو سال پیش شب عید می خواستم کفش بخرم یک لحظه ماشین را توی چهارباغ پارک کردم که چند جفت کفش ببینم که تا امدم دیدم ماشین نیست یعنی اصلا ده دقیقه طول نکشید....می دانستم که به احتمال 99 % ماشین دزدیده نشده بلکه پلیس ماشین را به پارکینگ منتقل کرده چون ماشین پارک شده توی چهارباغ فورا توسط پلیس بکسل می شود ولی با این حال حس خیلی بدی بهم دست داد و یا یادم هست در دوران دبستان یک زن و شوهر که اتفاقا دختر عمو و پسر عمو هم بودند و خانم و اقای طیبی هم اسمشان بود سه سال معلم من بودند خانم طیبی دوم دبستان و شوهرش اقای طیبی چهارم و پنجم...من چندین بار از زبان این زن و شوهر که معلمم بودند شنیدم که انها پس اندازی داشته اند و یک پژو 504 نو می خرند و فقط چند روز بعد ماشین نو را از انها می دزدند و انها هم دیگر نتوانستند ماشین بخرند و ان دوران هم ماشین ارزش دیگری داشت یعنی قیمت یک ماشین بعضا هم ردیف قیمت یک خانه بود یعنی این حادثه انقدر برای این زوج دردناک بود که مرتب سر کلاس به منظور درد و دل با بچه ها از ان حرف می زدند....

فردا او با یک نفر که از دوربین مدار بسته سر در می اورد امد و بالاخره ان صحنه را پیش چشم ما اورد....متاسفانه او موتورش را توی تاریکی و انطرف فروشگاه گذاشته بود و چون عصر جمعه هم بود خیابان تاریک بود جایی که اصلا تصویر شفافی نداشت توی تصویر ضبط شده دیدیم که چند نفر مثل شبح از تاریکی های انطرف خیابان امدند و فوری موتور را برداشته و بردند اینکه می گویم فورا شاید به دو دقیقه هم نرسید که محو شدند....این جمعه او دوباره امد ادم خیلی جالبی بود می گفت که مترجم زبان عربی است و من فکر می کنم اصالتا هم عرب بود چون لهجه غلیظی داشت او گفت یک موتور دیگر خریده ام و می خواهم عصرهای جمعه اینجا بیایم و موتورم را توی تاریکی همانجا که موتورم را دزدیدند بگذارم و از ان طرف خیابان با یکی از رفقایم چماق به دست کشیک بدهیم شاید دوباره ان دزدها برگشتند و انها را دستگیر کنیم! .....شاید خنده دار باشد ولی من به او حق می دهم تا کسی مورد سرقت واقع نشده باشد نمی فهمد که چقدر دردناک است یعنی ضرر مالی ان به یک طرف ان حس نا امنی و این که چرا باید اینگونه مورد ظلم و آسیب قرار گیرد  طرفی دیگر.....

همین دیروز  پیرزنی ناشناس که تا به حال او را ندیده بودیم هنگام خروج  اژیرگیت فروشگاه را به صدا در اورد...مامور خروج کیفش را بازرسی کرد یک پنیر یک حلوا چند کره و یک شکلات صبحانه داخل کیفش بود....همکاران فقط اجناس را از او گرفتند و چند خط و نشان هم برایش کشیدند و اجازه دادند که برود.....همه ان چیزهای مربوط به صبحانه بود.....نمی دانم شاید فرزندانش صبحانه نداشتند....واقعا نمی دانم....

پی نوشت:به وبلاگ "واژه های ناارام" که آدرس آن در  لینک ها هست هم می توانید سر بزنید .....

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 23:41

وقتی پولهایی را که با زحمت به دست میاریم، با دزد از دست بدیم خیلی دردش بیشتره، دردش بدجوری موندگاره.

دقیقا....هیچ چیزی ارزشش بالاتر از احترام به دسترنج دیگران نیست....

مرمری شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 16:19

مدادرنگى شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 11:15

یادمِ که یبار دزد به خونه ى ما زد و تلویزیون و یه مقدار پول و طلا که تو خونه داشتیم رو برد.اوضاع بهم ریخته ى خونه و باور اینکه کسى،یا کسانى در غیاب ما به حریممون وارد شده بودن،حسِ ناامنى دردناکى رو تو خونه بوجود آورد.بابام بلافاصله یه تلویزیون نو خرید و براى اینکه حال و روز مامانم تغییر کنه توى همون هفته بردش و بیشتر از اونى که متضرر شده بودیم براش طلا خرید.اما ما دیگه تو اون خونه احساس امنیت و آرامش نداشتیم.واسه همینم از اون خونه و اون محل واسه همیشه دل کندیم.هنوزم که یادِ اون روزا میفتم،ناآرومم

دزدی و سرقت به نوعی تجاوز به حریم ادمها محسوب میشه و این از ضرر مادی اون هم دردناکتره. ...

عطیه شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 09:54

دزدی همه جورش بده، اما دزدی از منزل واااااقعا درد داره. ترسی ک ب دل اعضای خونه میفته، سالها باهاشون همراهه. یادمه ک مادر شمام از این دزدی از خونه رنج کشیدن

درود به عطیه خانم
دقیقا!
بعضی اوقات تاثیر روحی روانی و حس نا امنی سرقت از ضرر مادی اون بیشتره. ...
حافظه خوبی داری که پست های قبل تو ذهنت مونده

ایریس شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 00:30

چرا ثبت نظرات "واژه های نا ارام" بسته شده با کلی نظر اومده بودم یه دفعه پشت در بسته موندم

اون وبلاگ بیشتر جملات و پست های کوتاهه و من نخواستم دوستان به زحمت بیفتند و برای هر دو وبلاگ نظر بزارند. ....شما می تونید پیغام بزارید یا همین‌جا نظر بدید....ممنون از لطفت دوست عزیز....

خاتون جمعه 15 بهمن 1395 ساعت 01:44

من درک می کنم آقایی که موترش را دزد زده است.
من کیفم را دزد زده و دو بار هر دوبار هم مسافر بودم. فردی که مسافر باشه دزدیده شدن وسیله اش خیلی سخته مخصوصا که کیف پول و کارت های بانکی و کارت های شناسایی وی هم در ان بوده باشه.

دقیقا
توی مسافرت این اتفاقات تاثیر منفی بیشتری تو روحیه آدم میزاره....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.